لب نگار که باشد رطب حرام بود
زمان واجبمان مستحب حرام بود
فقیه نیستم اما به تجربه دیدم
بدون عشق مناجات شب حرام بود
اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری
به من معالجه ی در مطب حرام بود
برآنکه دشمن اولاد توست نیست عجب
که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بو
عشق به پیامبر در ترانه های حمزه رابرتسون بسیار ساده وزلال است. ترانه قهرمان من با تمام سادگی اش اکنده از یک غرور است…
(ترانهی محمد (ص)، قهرمان من را از اینجا بشنوید)
یا خیر خلق الله
یا تئجی رسل الله
علیک ازکی الصلوات
یا رسول الله
ای بهترین افریدگان خدا
ای برگزیده پیام اوران الهی
ای رسول خدا
بر تو درود وسلام باد
This man is my hero
محمد رسول خدا قهرمان من است
For he’s the light of guidance
چون نورخدا برای هدایت بشراست
And he should be yours too
باید قهرمان شما(ای مسلمانان) برای همیشه باشد
یا خیر خلق الله
یا تئجی رسل الله
علیک ازکی الصلوات
یا رسول الله
He’s our teacher and our prophet
معلم و پیامبر ماست
He’s our leader and our guide
رهبر و راهنمای ماست
He’s the only one to follow
و تنها باید از او پیروی کنیم
So we can attain paradise
تابتوانیم به بهشت رویم
This man is my hero
محمد رسول خدا قهرمان من است
For he’s the light of guidance
چون نورخدا برای هدایت بشراست
And he should be yours too
باید قهرمان شما(ای مسلمانان) برای همیشه باشد
یا خیر خلق الله
یا تئجی رسل الله
علیک ازکی الصلوات
یا رسول الله
We must aim to be like him
ارزوی و هدف ما باشد که مانند او باشیم
We should hold our heads up high
سرهایمان را با افتخار بالا نگه می داریم
Where’s our prid and where’s our strength
جایی که غرور ما و قوت ما
Where’s our love and where’s our light
عشق ما و نور دلهای ما(محمد ) وجود دارد
This man is my hero
محمد رسول خدا قهرمان من است
For he’s the light of guidance
چون نورخدا برای هدایت بشر است
And he should be yours too
باید قهرمان شما(ای مسلمانان) برای همیشه باشد
شعر وخواننده:حمزه رابرتسون
اهنگساز :استاد فیروز برنجان
خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست
بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست
در آسمان دلبری و آستان عشق
نور جمال دلبر ما را مثال نیست
هر دم چو مهر نور فشاند به خاطرم
تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نیست
با نام احمد است که دل زنده می شود
دل را بیازمای که کاری محال نیست
ای آفتاب حق که تویی ختم مرسلین
با روشنیّ روی تو، بدر وهلال نیست
حد کمال و حکمت و انوار معرفت
تنها تویی وغیر تو حدّ کمال نیست
تا تو شفیع خلقی و دریای رحمتی
امید عفو هست و نشان وبال نیست
در صحنه حیات و به طومار کائنات
آیین پاک منجی ما را همال نیست
ما عاشقان و پیرو راه محمدیم
بهتر ازین طریقت و راه و روال نیست
"محمدرضا خزائلی"
خواند زبان دلم ثنای محمد(ص)
ماند خرد خیره در لقای محمد(ص)
دیده دل، جام جم به هیچ شمارد
سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص)
کرده خداوندگار عالم و آدم
خلقت گیتی همه برای محمد(ص)
کس نرساندش گزند لیله هجرت
چون که علی خفته بود جای محمد(ص)
غیرعلی پی نبرده است بر این راز
آری و سوگند بر خدای محمد(ص)
غیر رضای خدا نخواست ازیراک
هست رضای خدا، رضای محمد(ص)
ظاهر و باطن بر او شود همه پیدا
هر که صفا یابد از صفای محمد(ص)
نغمه داود را ز یاد بَرَد نیز
نغمه قرآن جانفزای محمد(ص)
سائل درمانده ناامید نگردد
گر که بکوبد در سرای محمد(ص)
ای که ندای" اذان" رسید به گوشت
هان که به گوشت رسد ندای محمد(ص)
رفته خود از عرش تا به فرش سراسر
زیر فلک سایه لوای محمد(ص)
نوری(سیّاره) یافت راه هدایت
تا که شدش عشق رهنمای محمد(ص)
"بانو نوری گیلانی"(سیاره)
اى خــواجه عــالم هـمه عالم به فدایت |
چــون کـرده خـدا، خلقت عالم ز برایت |
ذات تــو بـود علـّت و عـالم هـمه معلول |
در حــقّ تــو لــولاک از آن گـفته خدایت |
شـد خـتــم رسالــت به تو این جامه زیبا |
خـیّــاط ازل دوخـتــه بــر قـــدّ رســایت |
در روز جــزا جـمـلـه رســولــان مــکــرّم |
از آدم و عیسى همه در تحــت لــوایت |
هنگام سخا چون به عطا دست گشائى |
صد حاتم طائى شده درویـش و گدایت |
مـردم هـمـه مـشتاق به فردوس برینند |
فردوس بـرین تـا شـده مـشتاق لقایت |
راضى به رضا گشتى و صابر به مصائب |
تا صبر و رضا مات شد از صبر و رضایت |
«ذاکر»
در کوه انعکاس خودت را شنیدهای
تا دشتها هوای دلت را دویدهای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیدهای ؟
«تبت یدا...» ابی لهبان شعله میکشند
تا پردهی نمایش شب را دریدهای
رویت سپیدهای ست که شبهای مکه را ...
خالت پرندهای ست رها در سپیدهای
اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریدهای
باران گیسوان تو بر شانهات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیدهای
راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریدهای
دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجهات صراحت سیب رسیدهای !
بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریدهای
دریای رحمتی و از امواج غصهها
سهم تمام اهل زمین را خریدهای
حتی کنار این غزلت هم نشستهای
خط روی واژههای خطایم کشیدهای
گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمدی(ص) که در آیینه دیدهای
باران گرفت و سقف مدائن نشست کرد
دندانههاى کنگره قصد شکست کرد
نورى به صحن معبد زردشتیان رسید
کآتشکده ز نابى آن نور مست کرد
بالا بلند آمد و هر ارتفاع را
در زیر پا نهاده و پایین و پست کرد
در هر دلى نشست و به شکلى ظهور داشت
اینگونه بود کآینه را خودپرست کرد
وقتى سؤال کردم از او خود اشارهاى
در پاسخم به پرسش روز الست کرد
حسنش به غایت است و ظهورش قیامت است
زیباترین هر آنچه که زیباتر است کرد
فیض مقدسى و تعجب نمىکنم
این چیزها که هست، نگاه تو هست کرد
«رضا جعفری»
این است که برتر بود از وهم کمالش
جز ذات الهی همه مبهوت جلالش
رضوان شده دلدادهی مقداد و ابوذر
فردوس بود سائل درگاه بلالش
والله قسم نیست عجب گر لب دشمن
چون دوست ز هم بشکفد از خلق و خصالش
هرگز به نمازی نخورد مُهر قبولی
هرگز، صلوات ار نفرستند به آلش
بی رهبریش خواهد اگر اوج بگیرد
حتی ملک العرش بسوزد پر و بالش
یوسف ببرد حسن خود از یاد گر او را
یک منظره در خاطره افتد ز خیالش
این است همان مهر درخشنده که تا حشر
یک لحظه به دامن نرسد گرد زوالش
گل سبز شود از جگر شعلهی آتش
در وادی دوزخ فتد ار عکس جمالش
چون ذات خدای ازلی لیس کمثله
باید که بخوانیم فراتر ز مثالش
ایجاد بود قبضهای از خاک محمد
افلاک بود بسته به لولاک محمد
عشق تا شکوه ز تاریکی این دنیا کرد
دستِ حق پنجرهی رحمت خود را وا کرد
ناگهان قافله سالارِ سرآمد، آمد
عشق یکباره چنین گفت: محمد(ص) آمد
آمد آن مرد امینی که خدا یارش بود
و صداقت همه جا تشنهی دیدارش بود
آمد و غنچهی امید شکوفاتر شد
ذهن آئینه پُر از بال و پرِ باور شد
مهربان، آمدی و رازِ خدا را گفتی
کلماتِ پُرِ اعجاز خدا را گفتی
عطر خوشبوی محبت به حجاز آوردی
آدمی را به سجود و به نماز آوردی
هر کسی دید تو را عاشقِ گفتارت شد
"چشم بیمار تو را" دید و گرفتارت شد!
بر لبت زمزمهی روشنِ آگاهی بود
دلِ تو سبزترین شعرِ هوالهی بود
آسمان محوِ تماشای نگاهت میشد
ماه دلباختهی رویِ چو ماهت میشد
ای سر و جان به فدای تو و خاک قَدَمت
گشته دلها همگی نذرِ حریمِ حَرَمت
از تو و عشق تو هر کس که سخن میگوید
در دلِ "حامی" گلِ سرخِ غزل میروید
جمشید محمدی مقدم «حامی»
ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهانآرا
که رخت نور پوشاندند بر تن آسمانها را
دو مرآت جمال حق، دو دریای کمال حق
دو نور لایزال حق، دو شمع جمع محفلها
دو وجه الله ربانی، دو سرّ الله سبحانی
دو رخسار سماواتی، دو انسان خدا سیما
دو عیسی دم، دو موسی ید، دو حُسن خالق سرمد
یکی صادق، یکی احمد یکی عالی یکی اعلا
یکی بنیانگر مکتب، یکی آرنده مذهب
یکی انوار را مشعل، یکی اسرار را گویا
یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم
یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا
یکی نور نبوت را به دلها تافت تا محشر
یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا
رسد آوای قال الصادق و قال رسول الله
به گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا
یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه
دو تن اما چو ذات پاک یکتا هر دو بیهمتا
محمد کیست؟ جانِ جانِ جان عالم خلقت
که گر نازی کند، در هم فرو ریزد همه دنیا
محمد کیست؟ روح پاک کل انبیا در تن
که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا
محمد کیست؟ مولایی که مولانا علی گوید:
"منم عبد و رسول الله برِ من رهبر و مولا"
محمد از زمانها پیشتر میزیست با خالق
محمد از مکان پیموده ره تا اوج اَو اَدنی
محمد محور عالم، محمد رهبر آدم
محمد منجی هستی، محمد سید بطحا
محمد کیست؟ آن کو بوده قرآن دفتر مدحش
که وصفش را نداند کس به غیر از قادر دانا
محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز
چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را
وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم
کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا
ششم مولا، ششم هادی، ششم رهبر، ششم سرور
که هم دریای شش گوهر بود، هم دُرّ شش دریا
صداقت از لبش ریزد، فصاحت از دمش خیزد
فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا
بسی زهّاد و عبّادند بی مهرش همه کافر
بسی عالم، بسی عارف، همه بی نور او اعمی
دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او
دو کوه حکمت و ایمان، دو بحر دانش و تقوا
مرا دین نبی، مهر علی و مذهب جعفر
سه مشعل بوده و باشد، چه در دنیا چه در عقبی
در دیگر زنم غیر از در آل علی؟ هرگز!
ره دیگر روم غیر از ره این خاندان؟ حاشا !
بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش
نه از محشر بود بیمم، نه از نارم بود پروا
سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر
اگر گردم جدا یک لحظه از ذرّیة زهرا
از آن بر خویش کردم انتخاب نام "میثم" را
که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا
غلامرضا سازگار - میثم
از بام و در کعبه به گردون رسد آواز
کامشب در رحمت به سماوات شده باز
بتهای حرم در حرم افتاده به سجده
ارواح رسل راست هزاران پر پرواز
کعبه زده بر عرش خدا کوس تفاخر
مکه شده زیبا، دل افروز و سرافراز
جا دارد اگر در شرف و مجد و جلالت
امشب به سماوات کند خاک زمین ناز
از ریگ روان گشته روان چشمهی توحید
یا کوه و چمن باز چو من نغمه کند ساز
دشت و در و بحر و برو، جن و بشر و حور
در مدح محمد همه گشتند هم آواز
هر ذرهی کوچک شده یک مهر جهانتاب
هر قطرهی ناچیز چو دریا کند اعجاز
جبرئیل سر شاخهی طوبی چو قناری
در وصف محمد لب خود باز کند باز
جبرئیل چه آرد؟ چه بخواند؟ چه بگوید؟
جایی که خداوند به قرآن کند آغاز
خوبان دو عالم همه حیران محمد
یک حرف ز مدحش شده ما کان محمد