امروز:
دعای فرج:
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

رسول اعظم صلى الله علیه و آله مى فرماید: «لا دینَ لِمَنْ لا عَهدَ لَهُ؛ کسى که به عهد و پیمان پاى بند نباشد، دین ندارد.»1 پیمان شکنى، نوعى حیله گرى و فریب کارى است و فرد دین دار هرگز به این دو آلوده نمى شود. پاى بندى به پیمان، از حقوق انسانى است. خیانت حتى به دشمن نیز از فضیلت انسانى به دور است. «خداوند به پیامبر مى فرماید: اگر مشرکان در برابر تو در میدان جنگ حاضر نشدند، ولى نشانه هایى از آنها ظاهر شد که درصدد پیمان شکنى هستند و بیم آن مى رود که دست به خیانت بزنند و پیمان خود را بدون اعلام قبلى بشکنند، تو پیش دستى کن و به آنها بگو که پیمانشان لغو است: وَ إِمّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلى سَواءٍ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْخائِنینَ. (انفال: 58) و اگر از گروهى بیم خیانت دارى] پیمانشان را] به سوى ایشان بینداز [تا طرفین] به طور یکسان [بدانند که پیمان گسسته است] زیرا خدا خائنان را دوست نمى دارد. پس مبادا بدون اعلام قبلى لغو پیمان، به آنها حمله کنى؛ زیرا خداوند، خیانت کاران و کسانى راکه در پیمان خویش، راه خیانت را در پیش مى گیرند، دوست نمى دارد».2 «پیامبر حتى پس از به قدرت رسیدن نیز به پیمان هایى که بسته بود، تا پایان عمر شریف خود پاى بند بود و هرگز در لغو پیمان، غافل گیرانه عمل نمى کرد تا جایى که چهارماه به مشرکان فرصت داد تا بیندیشند.»3 یکى از پیمان هاى معروف پیامبر با مشرکان قریش، پیمان (صلح) حدیبیه است. در این پیمان، پیامبر خدا به دلیل مصالحى متعهد شده بود تا مسلمانانى راکه از قریش به سوى مدینه مى گریزند، به قریش تحویل دهد. مسلمانى به نام ابوبصیر که مدت ها در زندان مشرکان به سر مى برد، با تلاش فراوان به مدینه گریخت. پیامبر بر اساس تعهدى که کرده بود، به ابوبصیر گفت: باید پیش قوم خود بازگردى.



دسته:

تاریخ : [ 1395/10/13 ] [ 23:18 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


رهبران از دو حال خارج نیستند؛ یا اهل مشورت هستند یا خودرأى و مستبدند. پیداست نظر مردم درباره این دو نوع رهبر کاملاً متفاوت است. مردم، رهبر مشاوره گر را به دلیل اینکه به آنها ارزش مى دهد، دوست دارند، ولى از رهبر مستبد متنفرند. پیامبر، رهبرى مشاوره گر بود. امام رضا علیه السلام مى فرماید: «رسول خدا صلى الله علیه و آله با اصحاب خود مشورت مى کرد. سپس درباره آن چه مى خواست، تصمیم مى گرفت».1

هنگامى که مسلمانان مى دیدند پیامبر با آنان مشورت مى کند، احساس عزت و سربلندى مى کردند. درست مانند زمانى که فرد بزرگى با شما در کارى مشورت کند. در این موقعیت، شما احساس عزت و خودباورى مى کنید. حال اگر این فرد، پیامبر باشد، انسان، خود را در اوج عزت و عظمت مى یابد. بنابراین، مشورت گرى پیامبر، عامل مهمى در تبلیغ دین وجذب مردم به آن بود.


دسته:

تاریخ : [ 1395/10/12 ] [ 23:17 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


یکى از روش هاى تبلیغ و جذب دیگران، فروتنى است. پیامبر با اینکه در اوج عزت و شکوه بود، از فروتنى با مردم به ویژه مؤمنان فروگذار نمى کرد. آن حضرت با تمام گروه هاى اجتماعى از کودکان گرفته تا جوانان، زنان و مردم از هر تیره و نژادى، رفتارى فروتنانه داشت. هرگز انتظار نداشت دیگران به او احترام بگذارند و در برابرش از جاى برخیزند. روزى در حالى که به عصایى تکیه کرده بود، به میان جمعیتى وارد شد و همگى براى احترام از جاى خود برخاستند. رسول خدا صلى الله علیه و آله ناراحت شد و به آنان فرمود: «شما مانند عجم ها که برمى خیزند و یکدیگر را بزرگ مى دارند، برنخیزید».1

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله با مردم ارتباطى صمیمانه داشت. اگر برده و غلامى آن حضرت را دعوت مى کرد، مى پذیرفت وبا او هم نشین مى شد و غذا مى خورد. «روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله با گروهى از اصحاب سرگرم غذا خوردن بود. فردى اجازه خواست تا با آنان هم غذا شود. اصحاب به دلیل اینکه آن مرد بیمار بود، از اینکه وى در کنارشان بنشیند، ناراحت بودند، ولى آن حضرت، او را کنار خویش نشاند و به او غذا تعارف کرد».


دسته:

تاریخ : [ 1395/10/11 ] [ 23:15 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


یکى از عوامل بسیار مؤثردر پیشرفت اسلام، پیش گامى پیامبر در کارها بود. رسول خدا صلى الله علیه و آله با این کار نه تنها وظیفه خود را در برابر خدا انجام مى داد، بلکه این کار نوعى حرمت گزارى به دیگران بود. هنگامى که مردم مى دیدند پیامبر در جهاد شرکت مى کُند و خندق مى کَنَد یا در ساختن مسجد حضورى فعال دارد، احساس نمى کردند ابزار کار براى دیگران هستند. پیامبر درمیدان هاى گوناگون، نخستین اجرا کننده بود. آن حضرت در جنگ و جهاد شرکت مى کرد. نخستین جنگ اسلام با حضور خود پیامبر رخ داد که همان غزوه ابداء است. در این غزوه، پیامبر به قصد جنگ با قریش و قبیله بنى ضره بیرون رفت و سعد بن عباده را در مدینه جانشین خود قرار داد.1 پیامبر از دو راه در کارهاى سخت اجتماعى شرکت مى کرد. گاهى با حضور شخصى و گاهى با بسیج کردن برخى نزدیکان خود. گاهى لازم بود پیامبر در مرکز اسلام؛ یعنى مدینه حضور داشته باشد. ازاین رو، نمى توانست در جنگ حاضر باشد. در این موقعیت ها، نزدیک ترین خویشانش مانند حمزه و گاهى داماد خویش، على بن ابى طالب را با سپاه مى فرستاد.2 حتى پیامبر در روز جنگ بدر، دوتن از خویشان خود را براى رفتن به میدان برگزید که حمزه و على بودند. این پیش گامى در جنگ و جهاد، شبهه هرگونه بهره گیرى ابزارى از دیگران را از میان مى برد تا جایى که دشمنان نیز نمى توانستند پیامبر را به این ضعف متهم کنند. براى مثال، در جریان جنگ بدر، دو اسب بیشتر وجود نداشت و هر سه یا چهار نفر، یک شتر داشتند. در این وضعیت، رسول خدا صلى الله علیه و آله نه تنها خود را فراتر از دیگران شایسته ندانست، بلکه مانند آنها به نوبت سوار شتر مى شد. ایشان و على علیه السلام و زیدبن حارثه و مرثد بن ابى مرثد یک شتر داشتند که به نوبت بر آن سوار مى شدند.3 هنگامى که مسلمانان در سرما، شب و روز و وضعیت ناامن سرگرم کندن خندق بودند، حضور گرم پیامبر امیدوارى را در دل آنان زنده مى کرد. جالب است بدانیم این فعالیت هاى پیامبر، نمادین نبود، بلکه ایشان در فعالیت هاى اجتماعى پیوسته حضور داشت. در میدان جنگ، شجاعانه مى جنگید یا براى جمع آورى هیزم، فروتنانه، پیش قدم مى شد. به این ترتیب، اصحاب احساس مى کردند نزد پیامبر حرمت وکرامت دارند.



دسته:

تاریخ : [ 1395/10/10 ] [ 23:15 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


رسول خدا صلى الله علیه و آله یکى از راه هاى تقویت اسلام وگسترش آن را برانگیختن عاطفه ها مى دانست. اگر پیامبر پس از فتح مکه، ابوسفیان را که سابقه اى طولانى در دشمنى با اسلام داشت، مى کشت، کسى بر آن حضرت خرده نمى گرفت. پیامبر نه تنها او را نکشت، بلکه چون بزرگ اهل مکه بود، خانه وى را هم ردیف حرمت مسجدالحرام و پناه گاه دیگر مردمان و اهل مکه قرار داد و فرمود: ابوسفیان مى تواند به مردم اطمینان دهد که هرکس به محیط مسجدالحرام پناهنده شود یا سلاح به زمین بگذارد و بى طرفى خود را اعلام کند یا در خانه اش را ببندد یا به خانه ابوسفیان پناه برد، از تعرض ارتش اسلام محفوظ خواهد ماند.1 همچنین در تقسیم غنیمت ها به هر یک از انصار و مهاجران چهار شتر و چهل گوسفند داد، ولى به ابوسفیان صد شتر و چهل اوقیه طلا بخشید؛2 چون به تألیف قلوب و جلب توجه مسلمانان به اسلام مى اندیشید. «وقتى مالک بن عوف، رهبر قبیله هوازن، مسلمان شد، پیامبر، او را بر قریش حاکم کرد و افزون بر آن صد شتر نیز به وى داد.»3 همین امر سبب شد که قبیله ها با رضایت کامل و اطمینان به اسلام رو بیاورند. بدیهى است رئیس قبیله اى که حاکمیت و عزت خود را در حال نابودى ببیند، براى حفظ آن تلاش مى کند، ولى این اقدام پیامبر در گماشتن بزرگان قبیله ها به سرپرستى مردم تازه مسلمان شده، ابتکارى بود که آنان را به پذیرش اسلام تشویق مى کرد. این موضوع به ریاست وحاکمیت قبیله ها محدود نمى شد. براى مثال، پس از فتح مکه چون وظیفه کلیددارى کعبه بر عهده خاندان عثمان بن طلحه بود، پیامبر نیز دوباره آن را به وى سپرد و فرمود: «کلیددارى از حقوق مسلّم ابن طلحه است و دیگرى را در آن حقى نیست».4



دسته:

تاریخ : [ 1395/10/10 ] [ 23:13 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


یکى از روش هاى گسترش دین وتبلیغ آن، گسترش فضاى عزت مندى و سربلندى انسان ها است. به طور کلى، تعامل انسان ها با یکدیگر یا بر اساس کرامت است یا بر مبناى اهانت. فرعون، نماینده کسانى است که با تحقیر دیگران در پى بهره کشى از آنها بود. «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا فاسِقینَ؛ پس قوم خود را سبک مغز یافت] و آنان را فریفت] و اطاعتش کردند؛ چرا که آنها مردمى منحرف بودند». (زخرف: 54) فرعون، نماد برخورد تحقیرآمیز با انسان است. از سوى دیگر، پیامبران الگوى برخورد محترمانه با انسان بوده اند. رفتار اجتماعى رسول خدا صلى الله علیه و آله بر تکریم انسانى پایه گذارى شده بود. یکى از انگیزه هاى اساسى که در گسترش دین اثر شگرفى بر جا گذاشت، تأکید پیامبر بر کارکرد عزت آفرین دین و حرمت افزایى آن بود. آن حضرت مى فرماید: هرکس که مى خواهد بدون آنکه مالى در کف داشته باشد، بى نیاز باشد و بدون آنکه فامیل و عشیره و خدم و حشمى داشته باشد، عزیز و محترم باشد و بدون آنکه در رأس یک قدرت اجتماعى باشد و مقامى را قبضه کرده باشد، صلابت داشته باشد، راهش این است که خود را از خوارى معصیت و گناه خارج کند و به عزت طاعت پروردگار پیوند دهد.1 پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله حتى هنگامى که مى خواست سران قریش را به اسلام دعوت کند، به آنها گفت: اگر عزت مى خواهید، دین به شما عزت واقعى مى دهد. اى گروه قریش! اى مردم عرب! شهادت دهید خدایى جز خداى یکتا نیست و اینکه من فرستاده اویم. من شما را دستور مى دهم به اینکه بت ها را به دور افکنید و دستور مرا بپذیرید تا بدین وسیله بر عرب فرمانروا شوید و مردمان غیرعرب نیز فرمانبردار شما شوند. پس در بهشت نیز فرمانروا باشید.2



دسته:

تاریخ : [ 1395/10/8 ] [ 23:12 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


احترام به باورهاى دیگران به معناى احترام به آنان و در واقع، حرمت قائل شدن براى آزادى و حق انتخاب ایشان است. این به معناى پذیرش اندیشه ها و باورهاى آنان نیست. به همین سبب، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آلهاندیشه هاى دیگران را محترم مى شمرد. در عهدنامه اى که در سال دوم هجرى براى مسیحیان نوشت، چنین آمده است: من عهد مى کنم کشیش و راهب آنان را تغییر ندهم و اشخاص تارک دنیا را از صومعه نرانم و مسافر را از سفر باز ندارم و نمازخانه ها و خانه هاى آنان را خراب نکنم و چیزى از کلیساهاى ایشان براى ساختن مسجد نیاورم. هر کسى از مسلمانان چنین کند، پیمان خدا را شکسته است. مسیحیان در اعمال خود کاملاً آزادند.1 پیامبر هرگز مانع انجام وظایف دینى پیروان دین هاى گوناگون نمى شد، مگر اینکه به نوعى بت پرستى و شرک بینجامد. مسیحیان و یهودیان، در پرستش و انجام وظایف دینى، آزاد بودند. کسى از آنان به اجبار، اسلام نیاورد. شصت نفر از مسیحیان به مسجد پیامبر آمدند. پیامبر نماز عصر را با مسلمانان خواند. این گروه لباس هاى زیبا و پرزرق و برقى پوشیده بودند. هنگامى که خواستند وارد مسجد شوند، هنگام نمازشان بود و بر اساس مراسم خود، ناقوس نواختند و به سوى شرق ایستادند. گروهى از اصحاب پیامبر مى خواستند مانع شوند. پیامبر فرمود: به آنها کارى نداشته باشید. پس از نماز، بزرگان آنها آمدند تا با پیامبر گفت وگو کنند که این آیه نازل شد: فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ اْلأُمِّیِّینَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللّهُ بَصیرٌ بِالْعِبادِ. (آل عمران: 20) پس اگر با تو به محاجّه برخاستند، بگو: من خود را تسلیم خدا کرده ام و هر که مرا پیروى کرده [نیز خود را تسلیم خدا کرده] است و به کسانى که اهل کتابند و به مشرکان بگو: آیا اسلام آورده اید؟ پس اگر اسلام آوردند، همانا هدایت یافته اند و اگر روى برتافتند، فقط رساندن پیام بر عهده توست و خداوند به بندگان بیناست.



دسته:

تاریخ : [ 1395/10/7 ] [ 23:11 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


یکى از ویژگى هاى انسان، استعداد تفکر و تعقل اوست. انسانیت آدمى در گرو کارآمد کردن و شکوفا کردن این استعداد است، تا جایى که اگر انسان نتواند از این نعمت الهى استفاده کند، از نظر قرآن، چهارپایى بیش نیست: «أَمْ تَحْسِبَ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبیلاً؛ یا گمان دارى که بیشترشان مى شنوند یا مى اندیشند؟ آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراه ترند.» (فرقان: 44)

بنابراین، یکى از مهم ترین ویژگى هاى انسان، تفکر است. چگونه مى توان این ویژگى را پاس داشت. یکى از شیوه هاى کرامت بخشیدن به انسان، تشویق به خردورزى و اندیشه است. در سیره نبوى، به اندیشه ورزى اهمیت بسیارى داده شده است.

یکى از عوامل خاموش شدن چراغ عقل و فکر، تقلید کورکورانه است. «عدى بن حاتم که مسیحى بود و اسلام آورد، پس از نزول آیه «وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضًا أَرْبابًا». (آل عمران: 64) از کلمه ارباب (خدایان) این چنین فهمید که قرآنمى گوید اهل کتاب بعضى از علماى خود را مى پرستیدند. پس به پیامبر گفت: ما هرگز در زمان گذشته، علماى خود را عبادت نمى کردیم. پیامبر فرمود: آیا مى دانستید که آنها به میل خود احکام خدا را تغییر مى دهند و شما از آنها پیروى مى کردید؟ عدى گفت: آرى. پیامبر فرمود: «این همان پرستش است». اسلام، بردگى و استعمار فکرى را نوعى پرستش مى داند و به همان شدتى که با شرک و بت پرستى مبارزه مى کند، با استعمار فکرى مى جنگد.1

اندیشیدن در هر کارى نجات بخش است. رسول اکرم صلى الله علیه و آلهدر نصیحت به فردى که از آن حضرت موعظه اى مى خواست، مى فرماید:

فَاِنّى اُوصیک اذا هَمَمْتَ بأَمرٍ فَتَدَبَّر عاقِبَتَهُ، فَاِنْ یَکٌ رُشْدا فَامْضِه وَ اِنْ یَکُ غَیّا فَانْتَهِ عَنْهُ.2

من تو را سفارش و نصیحت مى کنم به اینکه هر زمان تصمیم به انجام کارى گرفتى، در عاقبت آن کار بیندیشى. پس اگر نهایت آن رشد بود، آن را انجام بده و اگر گمراهى و تباهى بود، از آن دست بکش.

جوهره انسانیت، اندیشه ورزیدن است و از نظر پیامبر، کسى که اندیشه نمى کند، نمى تواند دین داشته باشد: «قِوامُ الْمَرْءِ عَقْلُهُ وَلا دِینَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛ جان مایه آدمى، خرد اوست و کسى که عقل ندارد، دین ندارد».3 گویى دین بدون خردورزى نمى تواند ثمربخش باشد؛ زیرا سرچشمه همه برکات به سبب وجود عقل است. پیامبر مى فرماید: «اِنَّما یُدْرَکُ الْخَیْرُ کُلُّه بِالْعَقْلِ وَلا دِینَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛ خیر و خوبى با خرد به دست مى آید و کسى که خرد ندارد، دین هم ندارد».4 

 پی نوشت ها:

1 . تفسیر نمونه، ج 2، ح595.

2 . تنبیه الخواطر، ج 2، ص 146.

3 . محمد بن احمد فتال نیشابورى، روضة الواعظین، قم، الشریف الرضى، 1368، ص 9.

4 . محمد بن شعبه حرانى، تحف العقول، تهران، اسلامیه، 1699، ص 54.        


دسته:

تاریخ : [ 1395/10/6 ] [ 23:7 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


تشویق، نوعى تکریم است؛ یعنى تکریم و حرمت گزارى به توان مندى و کوشش فرد. از سوى دیگر، پاداش و تشویق فرد در قالب رفتار مداراگرایانه و محبت آمیز معنا پیدا مى کند. دل سوزى و مهربانى سبب مى شود تا انسان در کنار گذشت به تشویق نیز بپردازد. تشویق در سیره نبوى به شکل هاى گوناگون مطرح بوده است. از ابن عباس نقل شده است که پیامبر در روز جنگ بدر به منظور تشویق جنگ جویان اسلام، هدیه اى را براى آنان تعیین کرد. براى مثال فرمود: هر کس فلان فرد دشمن را اسیر کند و نزد من آورد، چنین پاداش به او خواهم داد. این تشویق سبب شد که سربازان جوان درمسابقه اى افتخارآمیز با سرعت به سوى هدف بشتابند.1 در کتاب قرب الاسناد از امام باقر علیه السلام از پدرش امام سجاد علیه السلام نقل شده است که روزى اموال بسیارى نزد پیامبر آوردند. پیامبر رو به عباس کرد و فرمود: «عبایت را بگشا و قسمتى از این مال را برگیر. عباس چنین کرد. سپس پیامبر فرمود: این وعده خدا درباره جبران اموالى است که از شما گرفته شد.2 از این حدیث پیداست که پیامبرمى خواست اسیرانى را که اسلام آورده بودند، تشویق و اموالى را که پرداخته اند، به شکل بهترى جبران کند. «پیامبر، عربى را دید که درنمازش خدا را مى خواند. کلمات محکم و عبارت هاى شیواى او نشان از آگاهى او داشت. پیامبر شخصى در آنجا گماشت تا پس از پایان نماز، او را نزد پیامبر بیاورد. پس از نماز، عرب نزد پیامبر رفت.پیامبر قطعه اى طلا به او هدیه کرد. سپس فرمود: آیا دانستى چرا این طلا را به تو هدیه دادم؟ عرب گفت: به سبب خویشاوندى و نزدیکى. پیامبر فرمود: خویشاوندى حقى دارد، ولى این طلا را به تو هدیه دادم؛ زیرا خوب ثناى خداوند عزوجل را مى گفتى».3



دسته:

تاریخ : [ 1395/10/5 ] [ 23:6 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


در رسالت پیامبر هیچ گونه سرزنشى که به تنفرزایى بینجامد، وجود نداشت. آن حضرت رسالت خود را چنین ترسیم کرده بود: «اِنَّ اللّهَ أَرْسَلَنى مُبَلِّغا وَلَمْ یُرْسِلنى مُتَعَنِّتا؛ همانا خداوند مرا براى تبلیغ فرستاده است، نه براى سرزنش و عیب جویى.»1 تبلیغ و هدایت و تربیت مردم، با سرزنش و عیب جویى از آنها تعارض دارد. پیامبر مى فرمود: «بُعِثْتُ لِلْحِلْمِ مَرْکَزا؛ من برانگیخته شدم تا مرکز بردبارى باشم.»2 روزى عربى بیابان گرد نزد حضرت محمد صلى الله علیه و آله آمد و از وى چیزى خواست. آن حضرت چیزى به او داد، ولى آن مرد راضى نشد و شروع به ناسپاسى کرد. اصحاب پیامبر به خشم آمدند وقصد برخورد با او را داشتند، ولى پیامبر با اشاره آرامشان کرد. سپس اعرابى را با خود به خانه برد و دیگرى مقدار دیگرى به او داد و پرسید: «آیا راضى شدى؟» مرد عرب که وضع زندگى پیامبر و بزرگوارى او را دیده بود، گفت: آرى، خدا خیرت دهد. آن گاه پیامبر به او گفت: «آنچه در مقابل من گفتى، در مقابل اصحابم بگو تا خشم آنها از تو فرونشیند.» اعرابى پذیرفت و روز بعد به مسجد آمد. رسول خدا صلى الله علیه و آله رو به اصحاب خویش کرد و فرمود


دسته:

تاریخ : [ 1395/10/4 ] [ 23:5 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]




تمامی حقوق مطالب، برای وبلاگ سفير رحمت محفوظ است.

X