مرحوم مجلسى)قدس سره( در بحار آورده است: بدان که همه علماى امامیه مگر اندکى از ایشان متفقالقول مىگویند که ولادت آنحضرت در هفدهم ماه ربیعالاول واقع شد ولى بیشتر اهل سنت قائل هستند که ایشان در دوازدهم ربیعالاول بدنیا آمدند و عده قلیلى از ایشان هم مىگویند آنحضرت در ماه مبارک رمضان متولد شدند و امّا در روز ولادت ایشان مشهور بین علماى ما و آنچه از اخبار استفاده مىشود این است که وجود مقدس نبى مکرم اسلام)ص( در روز جمعه متولد شدند و مشهور بین اهل سنت روز دوشنبه است و نیز بین علماى ما و اهل سنت مشهورترین قول این است که آنحضرت بعد از طلوع فجر بدنیا آمد و نیز گفتهاند که هنگام ظهر متولد شد.
جماعتى از مورخین و سیرهنویسان آوردهاند که هنگام ولادت رسولاللَّه)ص( روز بیستم یا بیست و هشتم یا اوّل ماه نیسان رومى و هفدهم دى ماه به حساب فارسیان در زمان حکومت کسرى انوشیروان در سال چهل و دوم حکمرانىاش و هشتصد و هشتاد و دو سال پس از وفات اسکندر فرمانرواى روم و در عامالفیل پنجاه و پنج یا پنجاه و چهار سال بعد از واقعه حمله ابرهه به همراه سپاه فیلسواران به کعبه و شکست ایشان بود و نیز گفتهاند که ایشان در سالروز آن واقعه بدنیا آمدهاند، برخى نیز آوردهاند که ایشان سى سال پس از واقعه حمله ابرهه بدنیا آمد و عدهاى نیز مىگویند که چهل سال پس از آن واقعه بدنیا آمد ولى قول صحیحتر آن است که حضرت رسول)ص( در همان سال عامالفیل بدنیا آمدند. یکى از منجمین بهنام ابومعشر بلخى مىگوید: طالع ولادت رسولاللَّه)ص( در درجه بیستم از جدى بود هنگامى که زحل و مشترى در عقرب و مرّیخ در مکان خود در حمل قرار داشت و خورشید در شرف خود در حمل بود و زهره در شرف خود در حوت و عطارد هم در حوت بود و ماه در اوّل میزان و رأس در جوزاء و ذنب در قوس قرار داشتند.
معجزه عصا:
که براى موسى(ع) بود و به مارى بزرگ تبدیل مىشد و هرآنچه که ساحران عصا و طناب انداخته بودند بلعید ولى براى محمد(ص) معجزهاى بالاتر رخ داد اینگونه که گروهى از یهودیان نزد محمد(ص) آمده و از او سئوالاتى کرده و با او مجادله نمودند و از هیچ چیزى سؤال نکردند و هیچ مسئلهاى را مطرح نکردند مگر اینکه به بهترین وجه رسولاللَّه(ص) جواب آن را مىداد پس آن یهودیان به حضرت گفتند: اى محمد اگر تو پیامبر هستى براى ما عصایى مانند عصاى موسى بیاور و رسولاللَّه(ص) فرمود: من عصایى بهتر و برتر از عصاى موسى(ص) مىآورم چون معجزه من تا قیامت پس از من باقى مىماند و به دشمنان و مخالفان متعرض مىگردد و هیچ یک از آنها هرگز قادر نیستند حتى با یک سوره از آن مخالفت و مقابله نمایند، عصاى موسى(ع) از بین رفت و پس از موسى(ع) باقى نماند، پس بیازمایید همانگونه که قرآن باقى مىماند و آنرا آزمایش مىکنند و مىآزمایند، سپس من چیزى براى شما خواهم آورد که برتر و عجیبتر از عصاى موسى(ع) باشد، یهودیان گفتند: بیاور، حضرت فرمود: همانا موسى(ع) عصاى دست خویش را مىانداخت و کافران قبطى مىگفتند: در این عصا حیله و نیرنگى نهفته است، بدرستیکه خداوند تعالى براى محمد چوبهایى را به مارهاى فراوان تبدیل خواهد کرد به گونهاى که او آن چوبها را حتى لمس هم نمىکند و هیچ مارى را ظاهر نمىکند، هنگاى که به خانههایتان باز مىگردید و شب هنگام در فلان خانه دور یکدیگر جمع مىشوید خداوند همه تیرهاى سقف خانهتان را به افعیهاى بسیارى تبدیل مىکند )و تیرهاى سقف آن خانه بیشتر از صدهزار تیر چوبى بود( پس آن افعیها به سوى چهارنفر از شما مىآیند و آنها را مىکشند و بقیه شما از ترس تا صبح فرداى آن روز بیهوش مىشوید، یهودیان نزد شما مىآیند و شما جریان را برایشان تعریف مىکنید
شیخ طوسى)ره( در امالى به اسنادش از عبداللَّهبن مسعود نقل نموده است که گفت: یک ماه قبل از وفات پیامبر خبر وخامت حال او به ما رسید، هنگامى که زمان وفاتش نزدیک شد، ما را در خانه و اتاقش جمع کرد و نگاهى به ما انداخت، چشمانش پر از اشک شد و سپس فرمود: خوش آمدید، خداوند شما را زنده بدارد، خداوند شما را حفظ کند، خداوند شما را نصرت دهد، خداوند شما را هدایت نماید خداوند شما تو را موفق نماید خداوند شما را صحّت و سلامت ببخشد خداوند شما را نگاهدارد، خداوند مقام شما را بلند نماید، شما را به تقوى وصیت مىکنم که خداوند نیز شما را به همان توصیه نموده است. من به سوى شما آمدم که براى شما هشداردهندهاى آشکار باشم تا در بین بندگان و بلادش بر خداوند طغیان ننمایید چرا که خداوند به من و شما در قرآن مىگوید: )تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرةِ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لایُرِیدُونَ عُلُوّاً فِىالْاَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ( و نیز فرمود: )أَلَیْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ( گفتم: یا رسولاللَّه یا نبىاللَّه، چه زمان فراق تو فرا مىرسد و هنگام مرگ تو مىآید؟ فرمود: اجل من نزدیک است و به زودى از دنیا مىروم و به سوى خداوند و به سدرةالمنتهى و جنّةالمأوى و عرش اعلى و جام طهور وعده داده شده و زندگانى شاد و خرم خواهم رفت، گفتم: چه کسى تو را غسل مىدهد؟ حضرت فرمود: برادرم على(ع) اگر او نبود، هر کسى که بعد از او به من نزدیکترین مردم است و اگر او نبود بعدى تا به آخر.
در ارشاد نیز آمده است آنچه بیش از همه از على(ع) و فضائل مخصوص به او و بزرگى مقام و مرتبه او خبر مىدهد جریاناتى است که پس از حجةالوداع براى رسولاللَّه(ص) اتفاق افتاد و امور بىسابقهاى که به خواست خداوند واقع شدهاند. رسولاللَّه(ص) به محض اینکه فهمید زمان مرگش نزدیک شده پیوسته براى مسلمانان مطالبى را بیان مىکرد و ایشان را از فساد و اختلاف پس از خود بیم مىداد و دستور مىفرمود تا براى همیشه به سنّت او توجه کنند و موافق با آن رفتار نمایند و متّفقاً بدان توجه داشته باشند و آنان را به پیروى از بازماندگان خود و اطاعت از آنان فرا مىخواند و مردم را به یارى و پشتیبانى از آنها و اینکه در امور دین از ایشان کمک بگیرند دعوت مىنمود و از مخالفت ایشان آنها را نهى مىفرمود.
کنیه رسولاللَّه (ص) :
همانطور که در بحار از مناقب نقل شده است، کُنیههاى حضرت عبارتند از: ابوالقاسم، ابوالطاهر، ابوالطیّب، ابوالمساکین، ابوالدُّرتین، ابوالریحانتین و ابوالسبطین.
همچنین آمده که: کنیه ایشان در تورات ابوالأرامل است و جبرئیل هم وقتى که ابراهیم پسر رسولاللَّه (ص) بدنیا آمد او را با کنیه اباابراهیم مورد خطاب قرار داد و نیز آنحضرت را اباالقاسم مىگفتند بهخاطر اینکه اوّلین فرزندى که براى ایشان بدنیا آمد قاسم بود عدهاى هم مىگویند براى این به آنحضرت اباالقاسم مىگفتند که رسولاللَّه (ص) تقسیمکننده بهشت و جهنم است.
صفات رسولاللَّه (ص) :
برخى از آنها عبارتند از: راکب الجمل، آکلالذّراع، قابل الهدیّه، محرّم المیتة، حامل الهراوة، خاتم النبوّة.
نسب رسولاللَّه (ص) :
عبارتند از: العربى التهامى، الأبطحى، الیثربى، المکى، المدنى، القُرشى، الهاشمى، المطلّبى، از سوى مادر ایشان را الزّهرى و از سمت دایهاش سعدى و از جهت میلاد مکّى و از جهت شکوفایى مدنى مىگفتند.
در بحار نام و اسامى اجداد آن حضرت بدین شکل آمده: محمدبن عبداللَّه بن عبدالمطلب که نامش شیبةالمحمدبن هاشمبن عمروبن عبد منافبن مغیرةبن قصىّبن زیدبن کلاببن مرةبن کعببن لوىبن غالببن فهربن مالکبن نضربن قریشبن کنانةبن خزیمةبن مدرکةبن الیاسبن مضربن نزاربن معدبن عدنانبن ادبن اددبن یسمعبن همیسعبن سلامان بن بنتبن حملبن قیداربن اسماعیلبن ابراهیم)ع(بن تارخبن ناخوربن ساروغبن ارغوبن فالغبن عابربن هود)ع(بن شالخبن ارفخشدبن سامبن نوح)ع(بن ملکبن متوشلخبن اخنوخ و آوردهاند که، اخنوخ همان ادریس)ع( و او پسر باذربن هلایلبن قینانبن انوشبن شیث)ع(بن هبةاللَّهبن آدم)ع( بود.
مادر آن حضرت آمنه دختر وهببن عبدمنافبن زهرةبن کلاببن لوىبن غالب بود که در ادامه اجداد وى نیز تا آخر آنچه در بالا آمده مىباشد و گویند: ایشان با چهل و هفت پشت به حضرت آدم)ع( مىرسند.
شیخ صدوق در علل و خصال و معانىالاخبار به اسنادش از جابربن عبداللَّه نقل مىکند که گفت: رسول خد (ص) فرمود: من شبیهترین مردم به آدم و ابراهیم)ع( از نظر سیرت و صورت هستم و خداوند مرا در بالاى عرش به ده اسم نامیده و اوصاف مرا روشن نموده و توضیح داده و از زبان همه رسولان و پیامبرانى که خداوند به سوى قومشان مبعوث نموده مرا وصف و ظهور مرا بشارت داده، خداوند متعال اسم مرا در تورات بالا برد و از میان همه اسماء خود اسمى براى من برگزیده.
منافقان، کافرانی هستند که یا از بیم رانده شدن یا برای یافتن فرصت مناسب برای ضربه زدن، چهره واقعی خود را پشت نقاب ایمان پوشانده اند. پیامبر خدا، آنها را خطرناک ترین دشمن مسلمانان می شمرد و می فرماید:
من بر امتم از هیچ مؤمن و مشرکی نمی ترسم، زیرا مؤمن را خدا با ایمانش حفظ می کند و مشرک را به سبب شرکش درهم می شکند. ولی بر شما از هر منافقی که خوش زبان است، می ترسم. آنچه را می شناسید و قبول دارید، می گوید و آنچه را زشت می دانید، انجام می دهد.1
با توجه به اهمیت مسئله، در اینجا به بررسی عملکرد منافقان و چگونگی برخورد پیامبر با آنها می پردازیم.
مبارزه دو سپاه توحید و کفر، گرچه پیروزی ها و شکست های مقطعی زیادی برای هر یک به ارمغان آورده است، ولی سرانجام این تقابل، به سود دوستان خدا پایان می پذیرد که در قرآن و سنّت، آشکارا به این نکته اشاره شده است. تجلی این آرمان در اندیشه مهدویت نمایان است. پیامبر خدا، روزگاری پر از ستم را با جامعه ای سراپا فساد ترسیم می کند1 و سپس ظهور منجی بشریت را نوید می دهد:
ساعت قیامت بر پا نمی شود تا اینکه زمین پر از ستم و دشمنی شود. سپس مردی از عترتم خروج می کند و زمین را از قسط و عدل پر می کند، همان گونه که از ستم پر شده بود.2
این پیروزی، وعده ای قطعی و حتمی است که به فرموده پیامبر، حتی اگر یک روز از عمردنیا باقی مانده باشد، محقق می شود.3
برنامه حکومت مهدی موعود عج الله تعالی فرجه الشریف ، زنده کردن بندگی خدا در همه زمینه ها و از میان بردن تمام مظاهر شرک، فساد، تبعیض، بی عدالتی و انحراف فکری است. سنّت او بر اساس سنّت پیامبر است و الگویی کامل و جامع برای همه خداپرستان خواهد بود. دوستان حقیقی خدا با او پیمان می بندند و در رکابش حضور می یابند و فرشتگان الهی به حمایتش برمی خیزند. نتیجه این حرکت و ثمره دوستی اهل زمین با خدا در عصر حکومت جهانی آن حضرت، گسترش عدل و داد، آبادانی زمین، رونق کشاورزی، استخراج معادن و شکوفایی دانش و معنویت خواهد بود.4 به دلیل اهمیت والای حاکمیت خداوند بر زمین و نیز اهداف حکومت مهدوی است که پیامبر خدا فرمود: «أفْضَلُ اَعمالِ اُمَّتی اِنْتِظارُ الْفَرجِ؛ برترین اعمال امتم، انتظار فرج است».5
آشتی دادن کسانی که به مرامی غیرالهی عادت دارند و دین خدا را خلاف شیوه رایج خود می بینند، نیازمند مدارا است. نمی توان همه را یک شبه با خدا آشنا کرد، بلکه باید ظرفیت ها را در نظر گرفت. به همین دلیل، پیامبر می فرمود: «إنّا معشر الأنبیاء اُمرنا أن نکلّم الناس علی قدر عقولهم؛ ما پیامبران مأموریم با مردم به اندازه عقلشان صحبت کنیم».1
بر این اساس، مدارا و مسامحه با مخاطب از شرایط راهنمایی و ارشاد است. به همین دلیل، حتی برخی از احکام مهم مانند حرمت شراب نوشیدن در چند مرحله ابلاغ شد.2
نکته مهم در اینجا آن است که مسامحه با مخاطب و توجه به ظرفیت های او هرگز به معنای مسامحه در اصل دین و دست برداشتن از اصول و ارزش های مسلّم نیست. پس لزوم مدارا با مردم یا «سهله» و «سمحه» بودن در دین را هرگز نباید بهانه ای برای ساختارشکنی و ترویج اباحی گری قرار داد.3 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیوسته در کنار اصل تبیین دین و ملاحظه مخاطب، به حفظ حریم دین و مجموعه احکام و آموزه ها و ارزش ها توجه داشت و هیچ گاه به گونه ای سخن نمی گفت که مردم را خوش آید، اگر چه با خواست خدا و مکارم اخلاقی منافات داشته باشد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمود:
دل ها بر دوستی کسی که به آنها احسان می کند و دشمنی کسی که به آنها بدی می کند، آفریده شده است.1 هدیه، دشمنی و کینه را از بین می برد.2
احسان و بخشش به دشمن در پرداخت زکات، یکی از بزرگ ترین عبادت هاست؛ زیرا یکی از سهم های هشت گانه زکات، سهم «مؤلّفه قلوبهم» است.3 بدین ترتیب، بخشی از زکات به کافران یا تازه مسلمانان سست ایمانی می رسد که با دریافت آن، دل هایشان به سوی اسلام گرایش می یابد یا زیان آنها برطرف می شود.
پیامبر خدا، از بیت المال، بخشش های مالی فراوانی به غیرمسلمانان می کرد که در جلب نظر آنان مؤثر بود. همچنین دسته های نمایندگی که به خدمت ایشان می رسیدند، بیشتر جایزه می گرفتند.4 در تقسیم غنیمت های جنگی نیز گاه چنین ملاحظه هایی را در نظر می گرفت. برای نمونه، پس از جنگ حنین، رسول گرامی به منافقان و افرادی که بین کفر و ایمان هنوز تردید داشتند یا تازه مسلمان های سست عنصر، سهم های فراوانی مرحمت می فرمود. از جمله به ابوسفیان، 100 شتر و 40 اوقیه5 نقره؛ به معاویه بن ابی سفیان و یزید بن ابی سفیان همین مقدار، به حکیم بن حزام، 200 شتر و به شماری دیگر 100 شتر یا کمتر بخشید. این شیوه تقسیم کردن سبب اعتراض عده ای از جمله عباس، عموی حضرت شد که پیامبر دستور داد به او نیز چیزی بدهند. در این تقسیم، رسول خدا صلی الله علیه و آله به انصار چیزی نداد و این سبب گله مندی آنها شد. حضرت آنان را گرد آورد و برایشان سخن گفت تا آنکه همگی گریستند و از گفته خود پشیمان شدند.6