ضرورت دولت در اسلام ازموضوعات مهم واساسی است که بررسی آن موضوع مقاله پیش رو را تشکیل می دهد.دین اسلام بعنوان آخرین دین آسمانی دربردارنده قوانین ومقرراتی است که برای هدایت بشرازسوی خدای متعال برپیامبرگرامی اسلام حضرت محمد(ص) فرستاده شده است، ازآنجای که خداوند خالق انسانها است وعالم برهمه چیزمی باشد وتمام ابعاد وجودی اورا می داند لذا بهتر مصالح اورا تشخیص می دهد لذا قانونی که ازسوی خداآمده کامل ترین وجامعترین قوانینی است که سعادت دنیا آخرت انسان راتضمین می کند.
اما وجودقانون به تنهای نمی تواند زندگی انسان راسروسامان دهد وسعادت اوراتضمین نماید بلکه درکنارقانون باید نهادی وجودداشته باشد که آن قوانین را عملیاتی واجرای سازد، درآنصورت است که قانون می تواندتاثیر گذار باشد.نهادیا سازمانی که وظیفه اجرای قانون واداره امور جامعه را بعهده دارد دولت نامیده می شود وازضرورت های زندگی بشر بشمار می رود وبدون وجود وجوددولت وحکومت،جامعه انسانی دچارهرج ومرج گشته وراه زوال ونابودی راخواهد پیمود.
دین اسلام همان قانون جهت دهنده زندگی انسانها می باشد ودرکنار آن وجوددولت اسلامی نیز ضروری است ، مابرآنیم که ضرورت تشکیل دولت در اسلام را مورد برسی قراردهیم تابا ضرورت وزوایای دولت در اسلام آشناشویم. در این مقاله موضوعات ذیل مورد بحث وبررسی قرار می گیرد : ضرورت دولت ،پیشینه دولت در اسلام وضرورت دولت در اسلام.
تعریف دولت
دولت یک واژه بسیار مهمی است که درعلوم سیاسی کاربرد فراوان دارد برای آشنای با معنای آن ابتدا نیازاست که مفهوم لغوی آنرا بشناسیم وسپس معنای اصطلاحی آن را بیان نمائیم.دولت درلغت این چنین تعریف شده است:
در میان عبادات دسته جمعی اسلام، مراسم حج بزرگ ترین و با شکوه ترین عبادتی است که مسلمانان به جای می آورند. زیرا این مراسم آن هم سالی یکبار برای ملت مسلمان بزرگ ترین مظهر وحدت و یگانگی، نشانه کامل وارستگی از مال و مقام، نمونه بارز مساوات و برابری تمام انسانها و وسیله تحکیم روابط در بین مسلمانان و... می باشد. حال اگر ما مسلمانان از این خوان گسترده کمتر استفاده میکنیم و این کنگره سالانه اسلامی را (که به حق، می تواند پاسخگوی بسیاری از مشکلات اجتماعی ما و مبدأ تحولاتی عمیق در زندگانی ما باشد) بدون بهره بردای کامل برگزار می نماییم نشانهی قصور قانون نیست، بلکه گواه بر قصور و یا تقصیر رهبران اسلامی است که در صدد استفاده از این مراسم بر نمی آیند.
از روزی که «خلیل الرحمان» از بنای کعبه فراغت یافت و خدا پرستان را به زیارت این خانه دعوت نمود، پیوسته این نقطه، کعبهی قلوب، و مطاف ملتهای خداشناس بوده است. همه ساله گروهی از اکناف جهان، و نقاط مختلف عربستان به زیارت این خانه شتافته و مراسمی را که از حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ آموخته بودند، انجام می دادند.
اما گذشت زمان، انقطاع ملت حجاز از رهبری پیامبران، خود خواهی قریش، حکومت بت بر افکار جهان عرب، موجب شده بود که مراسم حج از نظر زمان و مکان، دستخوش تحریف و تغییر گردد و قیافه واقعی خود را از دست بدهد.
روی این جهات پیامبر خدا در سال دهم هجرت، از طرف خدا مأموریت یافت که در آن سال شخصاً در مراسم حج شرکت جوید، و عملاً مردم را به تکالیف خود آشنا سازد، و هر گونه شاخه های کج و معوجی را که روی علل یاد شده بر پیکر این عبادت روییده بود، ببرد و حدود «عرفات» و «منی» و موقع کوچ از آنها را به مردم تعلیم کند. این سفر بیش از آنکه جنبهی سیاسی و اجتماعی داشته باشد، جنبهی تعلیمی داشت.
پیامبر در یازدهمین ماه اسلامی (ذی القعده) دستور داد که در شهر مدینه و میان قبایل اعلان کنند که پیامبر امسال عازم زیارت خانه خدا است. این اطلاعیه، شوق و علاقه فراوانی را در دل گروه عظیمی از مسلمانان برانگیخت و به دنبال آن، هزاران نفر در اطراف مدینه خیمه زدند و همگی در انتظار حرکت پیامبر بودند[1].
هیئت نمایندگی «نجران» در مدینه
بخش با صفای «نجران»، با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، این نقطه تنها منطقه مسیحی نشین حجاز بود که به عللی از بت پرستی دست کشیده، و به آیین مسیحیت گرویده بودند.[1]
پیامبر اسلام به موازات مکاتبه با سران دول و مراکز مذهبی جهان، نامه ای به اسقف نجران،[2] «ابوحارثه» نوشت و طیّ آن نامه، ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمود. اینک مضمون نامه آن حضرت:
«به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب. (این نامه ای است) از محمّد پیامبر خدا به اسقف نجران: خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش می کنم، و شماها را از پرستش «بندگان» به پرستش «خدا» دعوت می کنم. شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند وارد آیید، و اگر دعوت مرا نپذیرفتید (لااقل) باید به حکومت اسلامی مالیات (جزیه) بپردازید (که در برابر این مبلغ جزیی از جان و مال شما دفاع می کند) و در غیر این صورت به شما اعلام خطر می شود.[3]
و برخی از مصادر تاریخی شیعه اضافه می کند که آن حضرت آیه مربوط[4] به اهل کتاب را، که در آن همگی به پرستش خدای یگانه دعوت شده اند نیز نوشت.
نمایندگان پیامبر وارد نجران شده، نامه پیامبر را به اسقف نجران دادند. وی نامه را با دقت هر چه تمامتر خواند. و برای تصمیم، شورایی مرکب از شخصیت های بارز مذهبی و غیر مذهبی تشکیل داد. یکی از افراد طرف مشورت، «شرحبیل» بود که به عقل و درایت و کاردانی معروفیت کامل داشت. وی در پاسخ «اسقف»، چنین اظهار نمود: اطلاعات من در مسائل مذهبی بسیار ناچیز است. بنابر این، من حق ابراز نظر ندارم، و اگر در غیر این موضوع با من وارد شور می شدید؛ می توانستم راه حلهایی در اختیار شما بگذارم.
تمام اعمال، حرکات، سکنات، گفتهها و اوصاف نفسانی که سیره و سنت پیامبر نام دارد از طریق وحی انجام میگیرد از این رو سنت و سیره آن حضرت حجت است لذا اطاعت از سنت و سیره اطاعت خداوند است، «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ.»[1]
«کسی که از پیامبر اطاعت کند همانا اطاعت خداوند را نموده» پس بنابراین این دو از هم جدا نخواهند بود، زیرا تمام آنچه را میگوید و انجام میدهد از ناحیه خداوند است و هرگز از روی هوی و هوس نمیباشد، «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی[2]» «هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید، آنچه آورده چیزی جز وحی نیست که به او وحی شده است».
إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحی[3] «تنها از آنچه به من وحی میشود پیروی میکنم».
و چون پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برای همگان اسوه حسنه است «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ»[4] پس باید آنچه که رسول خدا برای مردم آورده بگیرند و اجراء کنند و آنچه که از او نهی کرده از آن خودداری کنند. «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[5] آنچه که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برای شما آورده بگیرید و آنچه را که از آن نهی کرده از آن خودداری کنید.»
این آیه سند روشنی برای حجت بودن سنت رسول خدا[6] ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ است.
سیره پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در قرآن:
در مورد سیره پیامبر در قرآن بحث گستردهای است ولی ما به طور اختصار به بعضی از آنها اشاره میکنیم.
دلسوزی نسبت به امت
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ آن قدر به مردم دلسوز بود و در صدد هدایت آنها بود که قرآن آن را این گونه بیان میفرماید: فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً[7] «شاید جان خود را به دنبال آنان، آن گاه که به رسالت تو ایمان نیاوردند از دست بدهید.»
این نشان از سعی و تلاش پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ اسلام در هدایت امت دارد تا جایی که خود را در پرتگاه هلاکت و نابودی قرار میدهد تا مردم را هدایت کند.
خداوند در جوابی دیگر میفرماید: وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ[8]
«بر گستاخی کافران غم مخور، از مکر و حیله آنان بر خود فشار مده.»
باز میفرماید: فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما یَصْنَعُونَ[9].
«جان خود را به اثر شدت تأسف به آنها از دست مده، خداوند از آنچه که انجام میدهند آگاه است.»[10]
تطهیر امت اسلامی
پس از فتح مکه، اسلام به سرعت در قبایل عربی و اعرابی گسترش یافت. اکنون قریش کلیددار حرم، مسلمان شده و مکه تحت سلطهی اسلام درآمده بود. بنابراین، دیگر مشکل چندانی بر سر راه اسلام قبایل عرب وجود نداشت. رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به بسیاری از سران قبایل مهم نامه نوشت و از آنان خواست تا اسلام را بپذیرند. بسیاری دیگر نیز تسلیم شرایط جدیده شد و عجالتاً اسلام را پذیرفتند. از برخی از آنها نقل شده که وقتی دیدیم همهی «وفود عرب» مسلمان میشوند، ما نیز برای این که به عنوان «شرّ العرب» شناخته نشویم مسلمان شدیم.[1]
روشن بود که این اظهار اسلام به هیچ روی، و به تمام معنا، صادقانه نبود بلکه بیشتر قبایل با ملاحظهی اوضاع جدید، چارهای جز پذیرش اسلام نداشتند. از سوی دیگر، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نیز «اسلام» آنان را متفاوت از «ایمان» دانست. آنها فقط «تسلیم» شده بودند اما هنوز اسلام را از عمق «عقل» نشناخته، و طبعاً از عمق «قلب» نپذیرفته بودند.[2] ارتداد بسیاری از قبایل پس از رحلت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ، شاهد عدم اعرابِ نو مسلمان بود. سال نهم، سال «اسلام قبایل» یا سال «وفود»؛ یعنی حضور نمایندگان قبایل در حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برای اظهار اسلام بوده است. سیرهنویسان فهرستی از این «وفدها» یا «هیأتهای نمایندگی» را نوشتهاند. مناسب است که از برخی از آنها وب رخورد اجمالیشان آنان با پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ داشته باشیم.
یکی از مهمترین وفدها، وفد ثقیف است. ثقیف ساکنان شهر طائف بودند که در برابر حملهی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به شهرشان مقاومت کردند. اکنون پس از گذشت چند ماه، چارهای جز پذیرش اسلام نداشتند. آنان احساس میکردند تا وقتی اسلام را نپذیرند یک قدم از حصن خود نمیتوانند خارج شوند،[3] بنابراین باید هر چه زودتر در این باره فکری بکنند. پیش از آنکه سران ثقیف تصمیمی بگیرند، عروه بن مسعود مسلمان شد و به طائف بازگشت، اما چون هنوز جوّ بر ضد او بود، بدست ثیفان کشته شد. با عوض شدن شرایط، هیئتی از ثقیف راهی مدینه شد که مسئولیت آن به عهده عبدیالیل بن عمرو بود. آنان ابتدا به سراغ مغیره بن شعبه که از ثقیف بود رفتند و او آنان را نزد رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ برد. حضرت از آمدن آنها اظهار مسرّت کرده از ایشان به گرمی استقبال کرد. برای آنها چند خیمه در کنار مسجد زدند و آنها، چند روزی شاهد اقامهی نماز توسط اصحاب رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و تهجد شبانهی آنان بودند.
بعد از اینکه رسول خداـ صلی الله علیه و آله ـ بر شهر مکه مسلّط شده و سپاه اسلام وارد مکه گردید رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود تا اعلام کنند، هر کس در خانه خویش مانده یا به مسجد رفته و یا به خانه ابوسفیان برود در امان باشد. این اقدام برای آن بود که جماعت مشرکان متلاشی شده و مقاومتی صورت نگیرد. ابوسفیان نیز با فریادهای خود مردم را به رفتن به خانههایشان تحریک کرده و از آنان میخواست تا سلاح خویش را رها کنند. میتوان گفت که شکسته شدن مقاومت و شخصیت ابوسفیان پیش از فتح مکه، بیش از نیمی از قوای باقیمانده قریش را بر باد داد.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تنها خون چند زن و مرد مشرک را هدر اعلام کرد و از مسلمانان خواست که هر کجا آنان را دیدند ـ و او چسبیده به پرده کعبه بود ـ بکشند. این افراد عبارت از چند زن و مرد بودند: (از مردان) عکرمه بن ابی جهل (بخشوده شد) ، هبّار بن أسود (بخشوده شد) ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح (بخشوده شد) که زمانی مسلمان و بعداً مرتد شده بود، مقیس بن صبابه لیثی (در فتح مکه کشته شد) ، حویرث بن نُقَیذ،[1] عبدالله بن هلال ادرمی؛ و وحشی قاتل حمزه (بخشوده شد) ، حویرث بن الطلال خزاعی (به دست امام علی ـ علیه السّلام ـ کشته شد).[2] از زنان: هند دختر عَتَبه بن ربیعه و همسر ابوسفیان (بخشوده شد) ، ساره مولای عمرو بن هاشم، دو کنیز آوازهخوان با نام قُرَیبه و قرینا (یکی کشته شد، دومی گریخت و بعد تأمین گرفت) [3] که متعلق به ابو اخطل نامی بودند.[4] عبدالله بن اخطل نیز در شمار اینان بود. او در حالی که بر پردههای کعبه آویزان بود، کشته شد. او از مرتدان بود اشعاری در هجو اسلام میسرود و به کنیزانش میداد تا آن اشعار را به غنا بخوانند. در تمام سیره پیامبر میتوان شاهد بود که حضرت از نقش تبلیغاتچیان دشمن غفلت نکرده و در هر فرصتی که به دست آورده آنان را از میان برداشته است. بازی با احساسات مردم در تحریک آنها بر ضد حق، از نظر آن حضرت، امری خطیر و غیر قابل بخشایش بوده است.
در فتح مکه، حضرت فاطمه ـ سلام الله علیها ـ نیز حضور داشتند.
1. بنای مسجد
تأسیس مسجد باید یکی از نخستین اقدامات رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در مدینه شناخته شود. «مسجد» که پیش از آن نیز در قبا تأسیس شده بود با سادهترین امکانات سرپا شده و بعدها نقش مهمی را در فرهنگ و تمدن اسلامی ایفا کرد. اخباری که درباره بنای مسجد به دست رسیده گرچه مفصل است اما اختلافات چندی نیز با یکدیگر دارد. گفته شده است که پیش از ورود آن حضرت، اسعد بن زراره با جمعی از مسلمانان از زمینی که در حوالی خانه ابوایوب انصاری ـ محل سکونت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بود به عنوان مسجد استفاده میکرد.[1] در کنار این زمین و متصل بدان «مرْبدی» قرار داشت که عبارت بود از زمینی که حیوانات اهلی را در آن نگاه میدارند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ این زمین را که بنا به برخی نقلها، در گوشهای از آن نخلستانی متروک و حتی قبوری از مشرکان وجود داشت خرید و پس از آن تسطیح آن، به ساختن مسجد اقدام نمود. در روایتی این زمین از آن دو یتیم (با نامهای سهل و سهیل( دانسته شده که سرپرستی آنان را معاذبن عفراء ـ و در روایتی اسعد بن زراره ـ[2] بر عهده داشته است با اینکه آنان راضی به تقدیم زمین بودند، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ جز به خرید آن رضایت نداد. طبری با نقل این روایت روایت درست را آن میداند که زمین از آن «بنی النجار» بوده و پس از آنکه آنان زمین را واگذار کردند، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به تسطیح آن پرداخته و مسجد را بنا کردند. به نقل وی پیش از بنای مسجد آن حضرت در زمین مسطحی که پیش از آن محل نگهداری گوسفندان بوده نماز میگزاردند.[3] در این روایت هیچ سخنی از دو یتیم به میان نیامده است گرچه محتمل است که خبر اینکه از بنی النجار بوده، منطبق با خبری باشد که زمین را متعلق به دو یتیم دانسته است.
این نیز محتمل است که چنین اختلافاتی در اخبار مربوط به مسجد (علاوه بر اینکه مربوط به حداقل دو بار ساختن آن در سال اول و سال هفتم است، و با یکدیگر آمیخته شده) ناشی از این باشد که مسجد در چند قطعه زمین بنا شده و هر قسمتی از آن به صورتی بوده یک قسمت مِرْبد، (یا: مُربد) یک قسمت نخلستانی متروک و یک قسمت نیز قبرستان مشرکین. درباره این قبرها گفته شده که به دستور رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آنها را تخریب کرده و استخوانهای آنها را در جای دیگری زیر خاک کردند. در آغاز تنها دیواری ساخته شد که سقفی نداشت، پس از آن ستونهایی از درخت خرما قرار داده و سقف را با شاخههای خرما پوشاندند. به طوری که در هنگام آمدن باران سطح مسجد گِلی شده و در سجده، پیشانی رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ و مردم گِل آلوده میشد. در آن زمان قبله به سمت شمال (بیت المقدس) بود. درباره مساحت نخست مسجد نیز گفته شده است که70 ذرع دیوار شمال به سمت جنوب و60 ذرع عرض آن از غرب به شرق بوده است.[4] به نقل مورخان رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خود از نزدیک در ساختن مسجد مشارکت داشت.[5] به نقل ابن سعد آن حضرت خود در آوردن سنگها کمک میکرد و زیر لب زمزمه میکرد:
دانش اندوزی الهی در مکه مکرمه با بعثت نبوی کار خود را آغاز کرد و با ایمان آوردن حضرت علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ و خدیجه، نخستین ثمره خود را به جهان بشریت عرضه داشت.[1] این حوزه با کار بزرگ و جهانی که در پیش داشت، از جای کوچک آغاز به کار کرد. حضور در حوزه دروس آسمانی مکه که مدرس آن پیشوای مدرسان جهان و بزرگ پیامبر خدا، حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بود، با انتخاب ویژه او همراه می گردید.
هرگاه پیامبر شخصی را مستعد پذیرش اسلام می دید به آیین الهی فرا می خواند و جان وی را از شرک و بت پرستی می پالایید. این روش تا دعوت عمومی (سه سال پس از بعثت) ادامه داشت. با آغاز دعوت عمومی برخی از مردم مکه اسلام آورده، به دین توحید گرویدند. اقامه نماز و قرائت قرآن در کنار خانه خدا از نخستین تبلیغات اسلامی بود که شاگردان مکتب وحی برای به انجام رساندن آن از شکنجه و شهادت در راه خدا باکی نداشتند و برای رساندن پیام قرآن به گوش مردم از مرگ استقبال می کردند.
خانه رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نخستین حوزه علمیه جهان اسلام است که اصحاب برای فراگیری قرآن و اصول اعتقادی و احکام دینی خود به آنجا رفت و آمد داشتند. سپس خانه بعضی از اصحاب نیز برای آموزش انتخاب گردید.
بنابر نقل محمد بن اسحاق در «الفهرست»، «علی بن ابی طالب»، «سعد بن عبید بن النعمان بن عمرو بن زید»، «ابوالدرداء عویمر بن زید»، «معاذ بن جبل بن اوس»، «ابوزید ثابت بن زید بن النعمان»، «ابی بن کعب بن قیس»، «عبید بن معاویه» و «زید بن ثابت» از جمله جمع آورندگان قرآن کریم در زمان پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بودند.[2] و به عنوان اساتید قرآن، محلِ رجوع امت اسلامی محسوب می شدند.
حوزه علمیه مدینه
حوزه علمیه مدینه منوره به دوره های مختلف و اعصار گوناگون تقسیم می شود و یکی از مهمترین و پر تحرک ترین حوزه های علمیه شیعه در عصر معصومین ـ علیهم السلام ـ است. البته با به انزوا کشاندن امامان شیعه از رونق حوزه مدینه کاسته شد، لیکن هنوز بعد از گذشت هزار و چهارصد سال به حیات خود ادامه می دهد؛ هرچند رژیمهای سیاسی حاکم بر آن تنگ می گیرند.
مهاجرت گروهی از مسلمانان به خاک حبشه، دلیل بارزی بر ایمان و اخلاص عمیق آنها است. عدهای برای رهایی از شر و آزار «قریش»، به منظور تحصیل یک محیط آرام، برای بپا داشتن شعائر دینی و پرستش خدای یگانه، تصمیم گرفتند، که خاک «مکه» را ترک گویند، و دست از کار و تجارت، فرزند و خویشان بردارند؛ ولی متحیر بودند چه کنند، کجا بروند. زیرا میدیدند سرتاسر شبه جزیره را بتپرستی فرا گرفته است، و در هیچ نقطهای نمیتوان ندای توحید را بلند نمود، و دستورات آئین یکتا پرستی را برپا داشت. با خود فکر کردند بهتر این است که مطالب را با خود پیامبر در میان بگذارند. پیامبری که آئین او بر اساس «إن أرضی واسعه فایّای فاعبدون»[1] است. یعنی:«سرزمین خدا پهناور است نقطهای را برای زندگی بگزینید که در آن جا توفیق پرستش خدا را داشته باشید».
وضع رقتبار مسلمانان کاملاً بر او روشن بود. خود او، گرچه از حمایت «بنی هاشم» برخوردار بود، و جوانان «بنی هاشم» حضرتش را از هر گونه آسیب حفظ مینمودند؛ ولی در میان یاران او کنیز و غلام، آزاد بیپناه، افتادهی بیحامی، فراوان بود و سران قریش آنی از آزار آنها آرام نمیگرفتند. برای جلوگیری از بروز جنگهای قبیلهای، سران و زورمندان هر قبیله، کسانی را که از آن قبیله اسلام آورده بودند شکنجه میدادند؛ که نمونههایی از شکنجههای قریش را در صفحات گذشته خواندید.
روی این علل، هنگامی که اصحاب آن حضرت دربارهی مهاجرت، کسب تکلیف کردند در پاسخ آنها چنین گفت:
پس از آنکه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تجاوزات قریش را در پشت عهد نامه حدیبیه متوقف کرد، در اندیشه نشر دعوت اسلامی، به خارج از مرزهای حجاز افتاد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مصداق «رحمه للعالمین»[1] بوده و به عنان «خاتم النبیین»[2] رسالتی برتر از قوم عرب و حجاز بر عهدهاش بود. این مسأله امری نبود که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در دوره مدینه، آن هم پس از صلح حدیبیه مطرح کرده باشد، بلکه، از همان آغاز نبوّت، وعده دستیابی مسلمانان را به گنجهای قیصر و کسری داده و در همان مکه، مشرکان، مسلمانان پا برهنه را به تمسخر وارثان و جانشینان قیصر و کسری میخواندند. به هر روی پس از حدیبیه، کار دعوت آغاز شد، در برابر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ چند گروه متنفذ قرار داشت. یکی شاهان و ملوک کشورهای بزرگ، دوم مقامات مذهبی مسیحی و سوم رؤسای قبایل معروف و بزرگ در نواحی مختلف جزیره العرب و شامات، در اینجا به اجمال درباره این نامهها سخن خواهیم گفت. لاجرم منبع اصلی ما اثر با ارزش «مکاتیب الرسول» خواهد بود.
یکی از مخاطبان، خسرو پرویز ازجمله شاهان ساسانی بود که در سال 628 م (مطابق سال هفتم هجری) در زندان کشته شد. او از شاهان تجمل گرای ساسانی بودکه در جنگهای متعدد خود با هَرقْل شکستهای سختی خورد. با توجه به سال کشته شدن او میبایست نامه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در سال آخر حکومت وی، به دستش رسیده باشد. در نامه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از شاه ایران به «کسری، عظیم فارس» تعبیر شده و از وی خواسته شده تا شهادت به وحدانیت خداوند و نبوت آن حضرت دهد. در غیر این صورت «گناه مجوس بر عهده او خواهد بود.»
درباره برخورد کسری آمده است که او نامه را پاره کرده و از سوی دیگر، به حاکم دست نشانده خود در یمن که نامش «باذان» بود، نامهای نگاشت و دستور داد تا «فردی قریشی را که در مکه ادعای نبوت کرده وادار به توبه کند، در غیر این صورت، سر او را برای وی بفرستد.» در نقلی از یعقوبی ـ بر خلاف دیگر نقلهاـ آمده است که او نامه را مطالعه کرد و هدایایی برای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرستاد![3] حامل نامه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ عبدالله بن حذافه سهمی بوده است.