امروز:
دعای فرج:
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

خلوت غار حرا را آشوبى بر آشفته است ، نسیم آسمانى همراز روحى گشته که مانوس با آسمان است ، ستاره اى که با فروغش آتشکده ها را به دست غروب سپرد و کنگره هاى کاخ استبداد کسرى را فرو ریخت ، اینک پیام رسالت نجوا می کند. راهى از نور در امتداد آسمان تا زمین مکه و افق تا افق ، فرشتگان صف در صف از جبرئیل تا میکائیل و غار حراء در هاله اى از نور، با خورشیدى در میان ، جبرئیل ارام بر زمین گام میگذارد، زمین حریر گون میشود، نبض زمان تند میزند، شب مى گریزد، چلچراغ هستى به استقبال مى شتابد، سفیر وحى دفتر مى گشاید، امین را میخواند که : محمد بخوان ! نگار درس ناخوانده با بهت به سفیر می نگرد: چه بخوانم ؟

بخوان بنام خدایى که خلق از او پیدا شد و این خلق از او دانا شد.

بدینسان حرا با حریم رسالت ، کعبه امال عشاق میشود و اولین قطره از دریاى بزرگ وحى درون غار ریزش میکند و غار به پهناى دریا می شود.

فروغ نگاهش گرما بخش ساقه هاى شکننده و ظریفى میشود که زیر خروارها، خاک جاهلیت خرد میشدند. خنکناى گواراى کلامش ، آتش نمرودیان را به خاکستر مى نشاند.

بد بیضائى او بساط سحر و کفر و عناد درهم مى ریزد، دم مصطفائیش ، عطر خوشبوى زندگى مى پراکند، دلهاى فرو مرده در انتظار قاصد بیداریند.

ارى محمد (ص ) قاصد بیدارى دلها می شود، ارى محمد (ص ) عازم پیکار با بت ها میشود.

نور رسالت مصطفى بر بوستان على علیه السلام و فاطمه علیها السلام مى تابد و کوثر وجود فاطمه علیها السلام عطیه هاى هدایت را بر دنیاى ناقص و ابتر مردمان مى بخشاید صراط مستقیم با نور ترسیم میشود، از حسن و حسین علیه السلام تا مهدى (عج ) رایت رسالت از بعثت محمد (ص ) تا میلاد وارث بر چکاده بلند امامت به اهتزاز مى آید و میلاد قائم (عج ) بر گوش بازنشسگان از حقیقت سیلى مى نوازد.

حضور حجت ، پاى بهانه گیرى را به زنجیر میکشد، انسان براى گریز از خسران دل ! ولایت ولى عصر مى سپارد تا با استمداد از ابا صالح در زمره صالحین باشد.

صاحب از وراى زمان و اعصار و تاریخ ، جانها را تصاحب میکند.

بعثت و حضور محمد (ص )، فروغ چشمان کم سوى منتظران سوخته در هجران منتظر قائم میشود و عزیز مصر را به کنعان وجود مى خواند.

اینک همان چشمان که به التماس نجات بر استان حرا مى نگریست در افق اعلى به انتظار آمدن منجى که وارث بزرگ بعثت است لحظه شمارى مى کند.

ارى مهدى خواهد آمد، منتقم خواهد آمد و به اسم رب کتاب قطور رحمت و محبت را بر تمام کائنات خواهد خواند.

برگرفته از:از عاشورا تا غدیر، محمد عسکرى


دسته: دل نوشته‌ها ی نبوی

تاریخ : [ 1396/1/4 ] [ 13:54 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حدود 600سال از ظهور مسیح می‌گذشت و تعالیم او آغشته به خرافه‌ها و بدعت‌ها و حق فراموشی و هوس محوری شده بود؛

- جهان در آتش جهل و زور و زر و تزویر می‌سوخت؛

- دخترکان معصوم پس از تولد به جای آغوش گرم مادران در گورهای سرد، زنده به گور می‌شدند؛

- زن چون کالایی خرید و فروش می‌شد، به غارت برده می‌شد، به ارث می‌ رسید و حق هیچگونه انتخابی نداشت؛

- قتل و غارت و شبیخون و جنگ، شغل اکثر مردم حجاز بود و کینه و نفرت، طایفه ها را در کام مرگ می‌کشید؛

- کسرایان در ایران برگردن مظلومان آن چنان فشار می‌آوردند که کمر اکثریت مردم در زیر بار ظلم شاهان خمیده بود؛

- هیچ ایرانی خارج از طبقه ی اشراف، حق تحصیل و خواندن و نوشتن نداشت؛

- شاهان خود را سایه ی خدا می‌نامیدند؛ اما بیشتر از دوزخ ابلیس، بندگان خدا را در آتش ستم خویش داغ می‌کردند؛

- کعبه مرکز توحید، تبدیل به بتخانه ای شده بود که 360 شیطان در آن ایستاده بودند و از مرکز توحید، مردم را به بت پرستی می‌خواندند؛

- در روم بندگان خدا را به جرم خداپرستی و حقگویی در میادین به چنگ حیوانات وحشی می‌سپردند تا از تماشای تکه تکه شدن آنها، لذت حیوانی ببرند؛

- همه در بند هم بودند و در حال گرفتار کردن یکدیگر و گرفتار شدن به هم.


دسته: دل نوشته‌ها ی نبوی

تاریخ : [ 1396/1/3 ] [ 13:49 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب

مدینه ایمان، «رسول رحمت» را از دست داده است.

و مکه توحید، «محور وحدت» را،
و امت محمد، یک «پدر» را،
که راهنمای پیروان و فرزندان معنوی به سعادت ابدی و رضوان پروردگار است.
و چه غمی است سنگین، غم یتیمی!
مدینه در سوگ نشسته است،
اما در رواق چشمهای اشکبار، انعکاس جاودانگی بزرگمردی هویداست که درهای فراوان به افق ابدیت به روی «امت محمدی» گشوده است.
داغ جانکاه «رحلت رسول» را، که قیامت اندوه و محشر غم است. شکوه دین نبوی و فروغ نام محمد(ص) و زنده بودن تعالیمش تسلی می‌بخشد.
امروز، کدام پرچم بر بلندای بشریت معاصر در اهتزاز است؟ جز پرچم اسلام و جز نام پیامبر؟
در روز 28 صفر، پیامبر رحمت چشم از جهان فرو بست و به جوار رحمت خدا پر کشید و با گفتن «الی الرفیق الاعلی...»، عرش نشین شد و ما خاک نشینان را به فراق ابدی مبتلا ساخت.
اما خرسندیم که «راه»، پس از آن «رهبر» تداوم یافت و میراث نبوی در قالب فرهنگ «امامت» جاودانه شد.
امروز، «محمد» زنده است،
در اذانی که موذن فریاد برمی‌آورد،
در ترنم آیات قرآن که در جهان طنین افکن است،
در هر زمین و سرزمینی که «نماز» اقامه می‌شود و «خدا» یاد می‌گردد و «عدالت» را فریاد می‌زنند و «حق» را می‌خواهند.
در مقاومت هر فلسطینی


دسته: دل نوشته‌ها ی نبوی

تاریخ : [ 1395/1/26 ] [ 16:18 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب

و همچنان وى را سپاس گزاریم که با بعثت بنده پرهیزگار و گرامى خود محمد صلی الله علیه و آله بر ما منت نهاد و دنیاى تاریک ما را در فروغ این چراغ آسمانى روشن فرمود. امت‌هاى گذشته از این شرف که بر امت ما کرامت شده، محروم بودند.

نور محمد صلی الله علیه و آله در آسمان‌ها عطیه‌اى بود که طى روزها و روزگارها ذخیره مانده بود تا سرانجام در آخرالزمان به امت مرحومه ارزانى شود و روشنایى خاموشى ناپذیرش بر دل و جان ما بتابد.

قدرت الهى هرگز شکست نمى‌خورد و به بنیاد ارادت و مشیت علیایش هرگز خلل نمىرسد.

(خداوند) اراده کرده بود که آخرالزمان را از برکت وجود محمد صلی الله علیه و آله شاداب و آباد بدارد و قدرت لایزالش این برکت را از صبح ازل به خاطر ما نگاه داشت تا آن روز که لواى نبوت به دست گرفت و در وحشتکده‌ى مظالم و معاصى و کفر و شرک، نداى توحید در داد.

و بدین ترتیب او را خاتم انبیا قرار داد و ما را نیز به نام خاتم امت‌ها یاد فرمود. ما را به نام خاتم امم یاد فرمود و بر اقوام و ملل گذشته، سیادت و برترى بخشید.

ما را در برابر لجاج و انکار گمراهان گواه گرفت و به شمار اندک ما بر گروه‌هاى انبوهى که در اعصار و قرون مىزیستند، افزونى داد.


دسته: دل نوشته‌ها ی نبوی - ویژه بعثت پیامبر اعظم

تاریخ : [ 1395/1/1 ] [ 19:29 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب
حضرت محمد

امشب، جبرئیل امین، دستی در نور و دستی در آینه دارد. شبی است که آفتاب حجاز، سر از مشرق روشنایی برمی‏آورد و این شب بی‏سحر را فرمان هجرت می‏دهد.

امشب چه شبی است، شب بی‏تکرار عبداللّه‏ و اینک، از او فرزندی خواهد آمد که جهان را بر پله اول خراجش نهادند تا او بپذیرد و آسمان را طفیلی آستانش گذاشتند تا قدرش، عالمی را حیران نماید. مردی می‏آید تا بهار، بر قدم‏هایش بوسه زند و پرنده‏های یخ‏بسته پاییز، بار دیگر سرود میلادش را تکثیر کنن و حجاز، از نوازش دستانش، این شهرت پنهان را از او هدیه گیرد.

او می‏آید تا غبار را از پیراهن انسانیت بتکاند و تبسم خود را بر آینه‏ها حک کند.

می‏آید تا پرده از راز پنهان خلقت براندازد و لبانش، کلام خدا را به پهنه گیتی آواز دهد.

می‏آید تا نخلستان‏ها، آمدنش را سرک بکشند و دختران به ناحق دفن شده، از او عزت و شکوه گیرند.

آری! امشب محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید تا آوازهای شادی و شور، از حنجره خشک و ماسیده مکه پخش شود و جهان، طلوع تازه‏ای را بنگرد؛ طلوعی را که هیچ آفتابی توان خلقش را ندارد.

مکه امروز بر صدر خبرهاست.

مکه، شهری است که فرشتگان الهی، به هم نشانش می‏دهند.

ای آن‏که خدا از نور خویش، تو را آفرید و بر تو سلام داد و جهانی را در رکاب تو گذاشت تا معلوم شود که تاریخ انسان، چون تو نداشته و چون تو نمی‏آورد؛ و ای چراغ رها شده در پرواز! تو، عاشقانه سرود زندگی در گوش خلق زمزمه کردی؛ بر تو درود!

زود، از مهر پدر بی‏بهره ماند تا رحمه للعالمین شد

محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید؛ اما چه زود از نعمت مهر پدر و مادر محروم می‏شود! حال که خداوند اراده کرده تا معجزه‏ای بی‏بدیل را به خلق عرضه کند، چه جای شگفتی است، اگر دست تمام عوامل دنیوی را کوتاه کند؟! بگذار حبیب ما از مهر والدین، بی‏بهره باشد تا ما، خود محبت را بر او عرضه کنیم و او را از رحمت لبریز نماییم تا رحمه‏للعالمین شود.

محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در خانه‏ای به دنیا آمد که از پاکی و طهارتش، حجاز بارها قصه رانده است؛ خانه‏ای که جز نام خدا، بر بزرگی کسی شهادت نداده است. آری، محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمد؛ در میان نسلی غارت‏زده اشتباه خویش؛ مردمی که در آتش جهالتشان شعله‏ور بودند و دیوانگانی که از روی جهل، حرمت خویش را می‏شکنند؛ نسلی که به زشتی و غارت و وحشی‏گری، شهره عصر بودند و خدا برای این قربانیان مانده در حضیض جهل و تاریکی، چراغ هدایتی مهربان فرستاده است.

 

زمین، عشق را باور کرد

محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمد، تا زمین، طلوع عشق را باور کند و تیرگی‏ها، روشنای چشمانش را در خاطره ناسروده تقدیر خویش قاب بگیرند. او آمد تا در این شب قیرگون جهل، رنگ‏های خام، معنا بیابند و عشق را بر این صفحه تاریک بنگارند.

او آمد تا مکه، ـ جز بت‏هایش ـ احترام یابد و حجاز، عرصه جمعیتی متراکم شود که قصدی جز وحشی‏گری و غارت دارند.

او آمد تا نام خدا در زمین زنده بماند و حرمت ابدی و ازلی‏اش، چون چراغی روشن فراموش نشود.

ورود تو آغاز تاریخ دیگری از حیات است و نباید چنین میلادی، بی‏صدا و بی‏هیاهو باشد. بگذار وقتی هلهله شادی فرشتگان در فضای متروک جهان می‏پیچد، ایوان‏های ظلم و جور، بر خویش تکانی بخورد و کاخ‏های محکم ستم بشکند و خوار شود!

بر تو درود

ای که میلادت، نقطه عطف خلقت است! بر تو درود که عشق، خود را با نام تو تجلی داد و خلقت، بی‏وجود تو معنایی نداشت؛

ای بهترین خلق که پیامبران سلامت می‏کنند و تو را سید خویش می‏خوانند؛

ای آن‏که خدا از نور خویش، تو را آفرید و بر تو سلام داد و جهانی را در رکاب تو گذاشت تا معلوم شود که تاریخ انسان، چون تو نداشته و چون تو نمی‏آورد؛ و ای چراغ رها شده در پرواز! تو، عاشقانه سرود زندگی در گوش خلق زمزمه کردی؛ بر تو درود!

بگذار آتشکده‏ها خاموش شوند!

جهان، تا خبر میلاد تو را شنید، چنان بر خود لرزید که عنان خویش از دست داد.

ورود تو آغاز تاریخ دیگری از حیات است و نباید چنین میلادی، بی‏صدا و بی‏هیاهو باشد. بگذار وقتی هلهله شادی فرشتگان در فضای متروک جهان می‏پیچد، ایوان‏های ظلم و جور، بر خویش تکانی بخورد و کاخ‏های محکم ستم بشکند و خوار شود! بگذار وقتی شعله حضور تو بر چراغ هدایت، روشنی می‏بخشد، آتشکده هزار ساله به مرگ فرو رود تا خلق بدانند، چراغ همیشه روشن، تویی و نور را از هیچ سیاهی گدایی نکنند!

بگذار اهالی کوچه‏های نخوت و غرور، بر ناتوانی و حیرت خویش معترف شوند که اینک، ندای پایان بزرگ‏بینی‏شان بلند شد. پس با گوش جان بشنو صدای خداوندی را که از دهان جبرئیل جاری می‏شود.


علی خالقی


دسته: ویژه ولادت پیامبر - دل نوشته‌ها ی نبوی

تاریخ : [ 1394/12/13 ] [ 16:1 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد (ص)

و آمد آن که هستی، در انتظار آمدنش بود.

و آمد آن که نور وجودش، تاریکی‏های شب دیجور جاهلیت را شکافت و آفتاب هدایت را از آسمان حجاز بر سر تا سر گستره هستی تاباند.

و آمد آنکه چشم‏هایش، زلال‏ترین چشمه ایمان بود و نگاهش، سرشار از لطافت باران.

و او محمد بود؛ سرفصل کتاب هستی و سر آغاز آفرینش عشق، شجره طوبای بهشت و ستاره دنباله دار هدایت.

او که جهان، سال‏های سال، چشم انتظار آمدنش بود.

که دختران زنده به گور شده در زیر خروارها خاک، صدایش می‏زدند.

که آه دل درد مندان و نجوای شبانه مظلومان، مهربانی بی کرانش رامی طلبیدند.

آمد تا برای همیشه برود، هر چه تباهی است!

ای بهترین بنده خدا! اینک در خجسته‏ترین صبح تاریخ، به این تاریکخانه پر از کینه و نفرت خوش آمدی!

خوش آمدی ای رحمه للعالمین! ای یتیمان را پدر!

به یمن آمدنت کنگره‏های کاخ مدائن شکاف بردارد، ایوانِ کسرا فرو بریزد، ساسانیانِ تیسفون، طلوعت را ناباورانه بفهمند و من، در ملکوتِ میلادِ افلاکی‏ات هنوز خاکی مانده باشیم؟

خوش آمدی به این آسمان تیره بی‏خورشید، ای محو کننده شک و تردید!

خوش آمدی به این خاک تفتیده ریگزار، ای گل همیشه بهار! بیا که با آمدنت، خونی تازه در رگ‏های تاریخ جریان یافت و پنجره‏های امید، به روی ستمدیدگان باز شد.

بیا که با آمدنت، عطر گل محمدی، در کوچه باغ‏های زمان پیچید و تا فراسوی آن مشام جان‏ها را تازه کرد.

آری!

این صدای فرو ریختن کنگره‏های ایوان مدائن است که لابه لای خنده‏های تو گم می‏شود.

این سِحر جاذبه چشمان توست که در یک دَم، سحرِ همه ساحران را تا ابد بی اثر می‏کند.

این نورانیت توست که آتشکده هزار ساله پارس را خاموش می‏کند و آمدن عصر ایمان را نوید می‏دهد.

ای که آغاز زندگی ات، پایان یکّه تازی شیطان بود و میلاد خجسته ات، کابوس ستمگران! لبخند بزن که جادوی لبخندت، پرده نشینان ملکوت را به ولوله انداخته است.

لبخند بزن، رسول خدا، لبخند بزن!

 

سفره کرامت

به یمن آمدنت کنگره‏های کاخ مدائن شکاف بردارد، ایوانِ کسرا فرو بریزد، ساسانیانِ تیسفون، طلوعت را ناباورانه بفهمند و من، در ملکوتِ میلادِ افلاکی‏ات هنوز خاکی مانده باشیم؟

ای رسولِ خوب خدا! هنوز آدم از آب و گِل در نیامده بود که تو پیامبر بودی! آمدی که زمین در حسرت مهربانی نپوسد. می‏خواستی سفره کرامت بگستری و ما را برای طاعت خدا بخری. ما را مشتریِ نگاهِ خدا کردی؛ منظومه دلمان رها شد از مدار بی دردی

 

سهم من از بهارِ آغازین، سهم من از آفتاب چشمان تو در این ماهِ شکوفه پوش تابیده، سهم من از روزی که طلوعِ تماشای تو را دیده است، چه باید باشد؟

ای ستوده برگزیده!

در وصف تو زبانِ تکلمم گُنگ می‏خواند و پای بی اراده قلمم لنگ می‏ماند.

نه باغی که سراغت را از بهار بگیرم، نه گُلی که برایت پروانه بچینم.

حتی درخت هم نیستی تا سبزینه اندیشه‏ام در شاخسارت به بار بنشیند.

که تو دلیل خلقتی، سرّ آفرینشی، منتهای بینشی.

ای رسولِ خوب خدا! هنوز آدم از آب و گِل در نیامده بود که تو پیامبر بودی!

آمدی که زمین در حسرت مهربانی نپوسد.

می‏خواستی سفره کرامت بگستری و ما را برای طاعت خدا بخری.

ما را مشتریِ نگاهِ خدا کردی؛ منظومه دلمان رها شد از مدار بی دردی.

آفتابِ نگاهمان برای تو التهاب گرفت و راهمان در شبِ دیجور، فانوس ماهتاب گرفت.

به یمن آمدنت، پیروان کتاب شدیم.

شما بند بندگی شیطان از گریبانمان برداشتید و در قلب‏های دردمندمان بی کرانی از محبت کاشتید.


نسرین رامادان

الهام نوری


دسته: ویژه ولادت پیامبر - دل نوشته‌ها ی نبوی

تاریخ : [ 1394/12/12 ] [ 15:59 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

زمین سیاه و تاریک، نظاره گر سنگ ‏های ابابیل است.

زمین، تاریک‏تر از همیشه، رو به افق‏های روشن امید ایستاده است؛ رو به افقی که در انجیل و تورات وعده داده‏شده است.

زمین، منتظر خنده طفلی است که به هر خنده‏اش، طاقی از کسرا فرو ریزد و دریاچه‏ای خشک شود و آتشکده‏ای بی فروغ شود و خواب پادشاهان را برآشوبد.

خنده طفلی که خنده‏اش، تفسیر تمام بهارهای زمین است.

خنده معصوم کودکی که ابرها، سایه سار گرمای خورشید او خواهند شد.

زمین در انتظار است؛ در انتظار مهربانی که میلادش، مرگ شرک است و آمدنش، رفتن جهل.

زمین در انتظارِ نویدِ بارانِ رحمت است.

و ناگهان از مشرق جغرافیای عرفانی، نوری درخشید؛ نوری که در چشم‏های مضطرب، جوانه‏های امید رویاند، نوری که به انتظار تمام ستاره‏ها پایان داد، نوری که حرا را به عطر نیایش‏های شبانه معطر کرد؛ نوری که آمد تا مرهم دل‏های رنجیده باشد و مسیر سرنوشت دخترکان معصوم را از دل خاک، به سمت آسمان عوض کند.

آمد تا چشم‏ها به خواب غفلت عادت نکنند و همه، «لا إلهَ إلا الله» گویان، رستگار شوند.

چشم روشنی

دیوارها در تراکم همیشه شهر ادامه داشتند و شهر، همچنان سر بر دیوار جهالت خویش نهاده بود.

چشم‏های گرسنه شهر به آسمان دوخته شده تا شاید معجزه‏ای در نهاد این روزهای پر از تکرار، اتفاق افتد.

آسمان در پوست خود نمی‏گنجد و زمین بی‏قرار، طلوع خورشیدی را به انتظار نشسته که در دل شب‏های تیره و زمستانی مکه، بهار بیافریند. نخل‏ها و نخلستان‏ها، عطر حضورش را پا به پای نسیم به رقص نشسته‏اند و بادها، مژده آمدنش را به بادیه‏ها می‏دهند. آخرین فرستاده است؛ آخرین حلقه از سلسله پیامبران

 

قلب‏ها، کویر تشنه‏ای شده بودند که تنها کلام عطوفت یک روح آسمانی، می‏توانست روح زمینی شان را سیراب کند.

سیاهی به گوشه گوشه شهر خزیده بود و آماده می‏شد در فراسوی روزهای نوید، به روشنایی بگراید.

روشنایی نزدیک است؛ روزها یک به یک می‏گذرند و هر روز در گذر خویش وعده‏ای است به تولد نور.

چشم شهر روشن باد!

نوری وزید، پنجره‏ای گشوده و جهانی متولد شد.

آسمان، دانه دانه شوق خویش را به دهان تشنه خاک ریخت.

زمین، پای کوبان در چرخش مستانه خویش گیج شد.

قلب‏ها آهنگ دل نواز هستی را در لحظه لحظه نفس‏های آغازین تولد، ضرب زدند.

محمد آمد! جهالت در حضور پر رنگ او رنگ باخت.

چشم شهر روشن باد!

می‏آید تا...

آسمان در پوست خود نمی‏گنجد و زمین بی‏قرار، طلوع خورشیدی را به انتظار نشسته که در دل شب‏های تیره و زمستانی مکه، بهار بیافریند.

نخل‏ها و نخلستان‏ها، عطر حضورش را پا به پای نسیم به رقص نشسته‏اند و بادها، مژده آمدنش را به بادیه‏ها می‏دهند.

آخرین فرستاده است؛ آخرین حلقه از سلسله پیامبران.

او می‏آید تا دل‏های فرسوده در سینه‏های کور، دوباره جوانه بزنند و گل‏های ایمان به بار آورند.

تا واژه «امانتداری»، در فرهنگ فرسوده زمین، جانی دوباره بگیرد.

تا عطر خدا را در کوچه‏های پاییزی مکه بپاشد.

تا کعبه دل‏ها را به طواف توحید بیاراید.

... و می‏آید تا تیرگی‏ها را بشکافد و نور را به قلب روزگار هدیه کند.


فاطمه حیدری

طیبه تقی زاده

غلام‏رضا جوانی رحمانی


دسته: ویژه ولادت پیامبر - دل نوشته‌ها ی نبوی

تاریخ : [ 1394/12/11 ] [ 15:58 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

مژده آمدنت که در زمین پیچید، دشت‏های روشن توحید، از پروانه‏های سپید عشق، پوشیده شد و مکه را امواج نورانی حضورت در بر گرفت.

آمدی و طاق کسرای ظلم، ترک برداشت.

آمدی و آتشکده تیرگی به جوخه خاموشی سپرده شد.

فرود آمدی، در سرزمینی که کویر جهل و بی‏خبری، جوانه‏های آگاهی و عاطفه را خشکانده بود و خورشید عدالت در پشت کوه‏های نا مردمی به خون نشسته بود.

آه! ای رسول مهربانی! جهان، دلیل بودنش را در چشم‏های توحیدی تو جستجو می‏کند و بشر، از آن هنگام که صدای گام‏هایت را در کوچه‏های بلند رسالت شنید، شکوه زیستنش را تجربه کرد.

تو خاتم النبیّینی؛ آخرین پیام آور روشنی و مهر، کسی که آسمان‏ها، معجزه شق القمرش را از خاطر نخواهند برد، او که جبرئیل، در رکابش به معراج آفتاب رفت و «حرا»، زمزمه‏های شورانگیز شبانه‏اش را در اوج جهالت و بت پرستی به شهادت می‏آید.

محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید، تا هبل، لات و عزّی، شرافت انسان را نیالایند.

می‏آید تا دختران معصوم عرب را افکار پوچ و پوسیده پدرانشان در خاکستر ناجوانمردی مدفون نسازد.

خشمش، شمشیری ست که تنها بر پیکر ناساز ستم، فرود می‏آید.

آئینش تکاپو می‏آموزد و فصل فصل کتابش، آیینه تمام نمای رستگاری است.

محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پا به دنیا می‏گذارد و آفرینش را در عطر پرستشی سبز، یله می‏کند. او آخرین نوید خداوند است، برای انسانی که خود را در بیراهه خود پرستی گم کرده بود.

او می‏آید؛ عرشیان، ستاره باران تولدش را به ترانه می‏ایستند و زمینیان، آخرین رسول وحی را به استقبال می‏دوند.

 

روز رهایی

صدای قدسی اشراق، با عطر صلوات درآمیخته است.

تولد گل‏های محمدی، رویشی از مهتاب را سر باغچه لحظه‏ها ریخته است.

محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پا به دنیا می‏گذارد و آفرینش را در عطر پرستشی سبز، یله می‏کند. او آخرین نوید خداوند است، برای انسانی که خود را در بیراهه خود پرستی گم کرده بود. او می‏آید؛ عرشیان، ستاره باران تولدش را به ترانه می‏ایستند و زمینیان، آخرین رسول وحی را به استقبال می‏دوند

زمین، حق دارد در خود نگنجد از این بشارت حجیم.

مژده امروز، چونان چشمه‏ای از امید، در همه‏جا جاری است.

کاخ‏های هراس، به خاکستر شومی خویش نشسته‏اند. لرزه بر طاقت طاق کسرا افتاده است. آتشکده فارس، مرده‏ای بیش نیست؛ مقابل خورشید لایزال حجاز.

نسیم بهاری، لابه‏لای درختان اندیشه وزیدن گرفته است.

قلم، با طرز دیگری از عشق روبه‏رو شده است. سلام است و جلوه‏های سپید در زمین، ترنم، رونق گرفته است. صدای شادی و صلوات، به موازات خرد شدن بت‏های جاهلی، شنیده می‏شود.

نیک‏خویی و پارسایی، به زوایای مختلف زندگی کشیده می‏شود.

 

تکرارهای هوس‏آلود مشرکان، درهم شکسته می‏شود. عمری بود که رنج‏های بشر از بیهودگی زندگی، از شماره گذشته بود. سال‏ها زور و جهل، بندگان را در کام خویش فرو می‏کشید. امروز اما، روز رهایی از یوغ تاریکی شب‏های یلدا است. برخیزیم؛ ما نیز با نقل و صلوات، به استقبال امروز برویم!


معصومه داوود آبادی

محمدکاظم بدرالدین


دسته: ویژه ولادت پیامبر - دل نوشته‌ها ی نبوی

تاریخ : [ 1394/12/10 ] [ 15:53 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

دیرگاهی دور و دراز، زمین در انتظار بود و آسمان، بی‏قرار، کعبه، آکنده از ازدحام ناخدایان کر و کور بود؛ خانه‏ها تهی از آوای شوق و شور، و دختران بی‏گناه، آرمیده در زیر خروارها خاک خاموش و سرد هزارها گور!

دشت‏ها خسته بودند، جنگل‏ها بی‏خورشید، کوه‏ها ابری، آسمان خاکستری و فصل‏ها سر در گریبان. چشمه‏ها تشنه بودند، آفتاب غمگین، پنجره‏ها خاموش، جاده‏ها سوگوار و آدمیان، سرگشته و حیران. کوچه‏ها غریب بودند، لحظه‏ها سنگین، نگاه‏ها منتظر، زمین بی‏پناه و دل‏ها و جان‏ها بی‏سر و سامان.

و ناگهان، بهار از راه رسید؛ همچون خورشید، و آتشکده «فارس» خاموش شد. بت‏ها سرنگون شدند و کنگره‏های قصر «کسرا» واژگون... مردی آمد از تبار هابیل، در ربیع عام الفیل. و درخشید؛ چندان که نورش به تمامت آفاق رسید و عالم از آن روشن گردید... آمد و پاکیزه بود، و بی‏درنگ به ندای توحید، زبان گشود.

آمد و «محمد» و «امین» شد

آمد و «محمد» نامیده شد؛ نامی که پیش از او نبود! تمام پیامبران و فرشتگان او را می‏ستودند و می‏ستایند؛ که «کریم» و کرامتش زبانزد خاص و عام بود؛ چنان که پروردگار بدین وصفش ستود.

در مکه، چون وی را می‏آزردند، به کوه‏ها پناه می‏برد و دل و جان به خدا می‏سپرد. خدیجه علیهاالسلام و علی علیه‏السلام همه این‏ها را می‏دیدند؛ اما چون او را می‏یافتند، می‏شنیدند:

«اَللّهُمَّ اهْدِ قَومی فاِنَّهم لا یَعلَمُون؛ خدایا! اینان را هدایت‏گردان، که نادانند».

مهرت را در دل‏هاشان افکن، که نامهربانند... .

آمد و «امین» نامیده شد؛ چنان‏که «عبداللّه‏» بود؛ «مصطفی» و... برترین پیامبر و آفریده است؛ که آیینش مطابق فطرت آدمیان، و معجزه‏اش بیان کننده هر چیز در هر زمان و مکان... و این است سرّ خاتمیت

آمد و «رحمت» نامیده شد؛ برای همه آفریدگان ـ از خوبان و بدان ـ ؛ چندان که به خیل کافران، روی می‏آورد و در هدایتشان پافشاری می‏کرد. رنج‏ها و دردها می‏کشید؛ ولی هرگز از مهربانی دریغ نمی‏ورزید.

آمد و «متوکل» نامیده شد؛ که هماره به خدا اعتماد داشت؛ نه به دنیا... روزی از دشمنانش کسی در گیر و دار نبردی او را ـ تنها ـ در حالی که خواب بود، دید؛ شمشیر بر وی برکشید و پرسید:

ـ چه کسی تو را از دست من نجات می‏دهد؟

فرمود: خدا!

سپس آن کافر، ترسان از این همه صلابت، دست‏هایش لرزید و بر زمین فرو لغزید. آن‏گاه رسول اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله شمشیر در دست، بازپرسید: کدامین کس، ناجی‏ات می‏شود؟

و صدایی لرزان شنید: بزرگواری شما!

آمد و «امین» نامیده شد؛ چنان‏که «عبداللّه‏» بود؛ «مصطفی» و... برترین پیامبر و آفریده است؛ که آیینش مطابق فطرت آدمیان، و معجزه‏اش بیان کننده هر چیز در هر زمان و مکان... و این است سرّ خاتمیت.

در محضر کلام نبوی

و آن گنجینه حکمت و خاتم نبوت، مفهوم «عدالت» را در قالب گهر گفته‏ای بر زبان آورد و رمز و راز صاحبان این فضیلت را در یک روایت، آشکار کرد:

«مَن صاحَبَ النّاسَ بِالَّذی یُحِبُّ اَن یُصاحِبُوهُ کانَ عَدلاً؛ هر کس با مردمان چنان رفتار کند، که دوست دارد آنان با او رفتار کنند، اهل عدالت است».

راستی! در سالیاد رسول سبز تعهد، امین قافله نور، دلیل خلقت آدم و... آیا به چند فضیلت - از سیرتش - روی آورده‏ایم و خالق خویش را، خشنود کرده‏ایم؟

زینب مسرور


دسته: ویژه ولادت پیامبر - دل نوشته‌ها ی نبوی

تاریخ : [ 1394/12/9 ] [ 15:51 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


بخوان به نام رهایی! بخوان به نام بلوغ! بخوان به نام صاعقه در التهاب شب. بخوان به نام ساقه امید در پهندشت یأس! بخوان به نام خالق خورشید و عشق را به اسم اعظم معشوق، از پس یلدای بی تنفس دیجور، نور باران کن.

بخوان نبی گرامی! بخوان رسول عشق و امید! بخوان به نام نامی توحید!

تو که خواندی، هرم صدای تو که قندیل‌های سکوت را ذوب کرد، آوای مهربان تو که فضای میان زمین و آسمان را عطرآگین نمود، بوی خوش عشق که ملائک بی تاب را به طواف حرا کشانید انبیا انگشت حسرت به دندان گزیدند. ابراهیم و اسماعیل از آن که حرا بود و ما به مرمت کعبه ایستادیم و موسی از آن که به طور، چرا رفتیم و عیسی از آن که آنچه در زمین یافتنی بود، در آسمان چرا می‌جستیم و در این میانه، تنها خاطر خدا بود که راضی بود چرا که رحمت واسعه خویش را نمود عینی بخشیده بود. فرشتگان برخی به رضایت بی سابقه خدا سجده می‌بردند بعضی عرق از جبین پیامبر می‌ستردند عده‌ای گوش به لطافت این معاشقه می‌سپردند و برخی از آن که معشوق خداوند را در زمین می‌دیدند نه در میان خویش، خون دل می‌خوردند.

اگر چه پیامبران همگی مظهر رحمت خداوند بودند، اما کدام گستره ی محبتی خدا را به تمجید واداشته بود «انک لعلی خلق عظیم».

جبرئیل چه ذوق کرده بود که پیام عاشق و معشوق را بر بال امانت خویش به یکدیگر می‌رساند.

آری، تو که خواندی، آسمانیان، زمینیان اهل دل را به پایان شب سیاه بشارت دادند. عرشیان که هلهله می‌کردند، فرشیان را مژده آوردند که: «قد جائکم من الله نور». خداوند زمین را نورباران کرده است.


دسته: دل نوشته‌ها ی نبوی - ویژه بعثت پیامبر اعظم

تاریخ : [ 1394/10/26 ] [ 15:2 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب



تمامی حقوق مطالب، برای وبلاگ سفير رحمت محفوظ است.

X