جنگ با روم در آخرین روزهاى زندگى مبارک پیامبر رخ داد، آن حضرت باید فرمانده اى براى این جنگ برمى گزید. پیامبر که مصلحت اندیشى بى عیب بود، جوانى هجده ساله را بر تمام مسلمانان حاضر در آن جنگ، امیر کرد. او این مأموریت را به اسامة بن زید واگذار کرد و هنگامى که دیگران به ایشان اعتراض کردند، فرمود: «اسامه، از دوست داشتنى ترین فرماندهان نزد من است. شما را به نیکى در حق او سفارش مى کنم».1
هنگامى که حضرت محمد صلى الله علیه و آله پس از فتح مکه، به جنگ حنین مى رفت، باید فرماندارى شایسته براى اداره اصلى ترین مرکز اسلامى برمى گزید. پیامبر، جوانى بیست و یک ساله را براى این کار بزرگ انتخاب کرد که عتاب بن اسید نام داشت. آن گاه فرمود: اى عتّاب! مى دانى تو را بر چه کسانى گماشتم؟ تو را بر مردمان (شهر) خدا گماشتم و اگر براى آنان بهتر از تو سراغ داشتم، او را بر ایشان مى گماشتم.1 حتى پیامبر براى اینکه پاسخ اعتراض هاى بیهوده را بدهد، فرمود: کسى در نافرمانى از او به کمى سنش استدلال نکند؛ زیرا مسن تر، شایسته تر نیست، بلکه شایسته تر، بزرگ تر است. عتاب تا آخر عمر مبارک پیامبر، فرماندار مکه باقى ماند. این در حالى بود که بسیارى از پیران و ریش سفیدان در اطراف پیامبر بودند.2
پیش از مهاجرت پیامبر اسلام به مدینه، روزى دو نفر از بزرگان مدینه با سختى نزد پیامبر آمدند. آنها پس از شنیدن سخنان کوتاه و جذاب پیامبر، اسلام آوردند. سپس از ایشان خواستند تا راهنمایى براى آموزش قرآن و دعوت به آیین اسلام با آنها به مدینه روانه کند. پیامبر خدا از میان همه مسلمانان، مصعب بن عمیر را که جوان بود، به نمایندگى خود برگزید. اهالى مدینه دعوت مصعب را پذیرفتند و نخستین نماز جمعه در مدینه به امامت او برپا شد. جالب این است که جوانان مدینه به پیروى از او ایمان آوردند.1
دوره جوانى یکى از دوره هاى بسیار تعیین کننده براى فرد و جامعه است. اگر انسان بتواند مرحله جوانى را که مرحله شکوفایى و رشد است، با موفقیت پشت سر بگذارد، در حوزه فردى و گستره اجتماع، توانایى هاى بسیارى به دست خواهد آورد. چرخ هاى جامعه به واسطه نیروى جوانى مى چرخد. این نیرو و قدرت جوان است که در همه فعالیت هاى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، نظامى، فرهنگى، ورزشى و آموزشى، تعیین کننده است. پیامبر، همواره جوانى را یک فرصت و ظرفیت مناسب براى رشد مى دانست. آن حضرت، به ارزش هاى جوان و ظرفیت او در سازندگى اعتماد داشت. ایشان مى فرماید: «شما را به نیکى با جوانان سفارش مى کنم؛ زیرا نرم ترین دل ها را دارند. به راستى که خداوند، مرا بشارت دهنده و هشداردهنده برانگیخت. جوانان با من پیمان بستند و پیران، با من به مخالفت برخاستند.» آن گاه این آیه را خواند: «و عمر آنان به درازا کشید، و دل هایشان سخت گردید».1 یکى از ایرادهاى قریش به پیامبر این بود که جوانان را گمراه و فاسد مى کند.2
جوانى، بهار عمر انسان است که فرد در آن دوره شکوفا مى شود. ظرفیت هایى که به سازندگى مى انجامد، در جوانى به دست مى آید. رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرمود: «ما بَعَثَ اللّهُ نبَیّا اِلاّ شَابّا؛ خداوند هیچ پیامبرى را جز در جوانى، برنینگیخت.»1 ایشان در حدیث دیگرى مى فرماید: «مَا بَعَثَ اللّه نَبِیّا اِلاّ وَ هُوَ شَابٌّ، وَلا اُوتِىَ عِلْمٌ عَالِما إلاّ وَ هُوَ شَابٌّ؛ خداوند، هیچ پیامبرى را جز در جوانى، مبعوث نکرد و به هیچ دانشمندى جز در جوانى، دانش عطا نشد».2 جوان برانگیخته شدن پیامبران نشان مى دهد که جوانى، کارسازترین و مؤثرترین دوره عمر یک فرد است. امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نیز به صورت یک جوان قیام مى کند. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله دراین باره مى فرماید: «در آخر زمان، مردى از خاندانم که جوانى است زیباروى، با بینى کشیده، قیام مى کند و زمین را پر از عدل مى کند، همان گونه که پر از ستم شده است».3
رسول خدا صلى الله علیه و آله هرگاه از سفر باز مى گشت، چنانچه به بچه ها برمى خورد، در مقابل آنان مى ایستاد و دستور مى داد هر یک از اصحاب، یکى از بچه ها را بر مرکب سوار کند. خود آن حضرت نیز کودکى را روى مرکبش مى نشاند و سپس وارد شهر مى شد.1
ابن عباس نقل مى کند: «پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله سوار بر مرکب از راهى مى گذشت. مرا که کودک بودم، دید. به اطرافیان فرمود: این غلام (بچه) را هم ردیف من سوار کنید. وقتى سوار شدم، پیامبر در حالى که دست خود را به پشت من گذاشته بود، فرمود: «یا غلام خف الله یکفیک؛ پسرکم از خدا بترس. تو را کافى است».2
توجه و حساسیت پیامبر نسبت به کودکان، مایه شگفتى مردم بود. عبد الله بن سنان از امام صادق علیه السلام چنین نقل کرده است: «پیامبر نماز ظهر را با مردم به جماعت برگزار کرد و دو رکعت آخر را به سرعت به پایان رساند. پس از نماز، مردم گفتند: اى رسول خدا! آیا در نماز اتفاقى افتاد؟ حضرت گفت: مگر چه شده است؟ گفتند: دو رکعت آخر را با سرعت خواندید. فرمود: مگر صداى شیون و گریه کودک را نشنیدید؟»3
در خبر دیگرى آمده است: «پیامبر مردم را به نماز دعوت کرد و امام حسن علیه السلام ، کودک خردسال دخترش فاطمه علیهاالسلام نیز با آن حضرت بود. پیامبر کودک را کنار خود نشاند و به نماز ایستاد. در میان نماز، یکى از سجده ها را خیلى طول داد. راوى حدیث مى گوید: من سر از سجده برداشتم. دیدم حسن از جاى خود برخاسته و روى دوش پیامبر نشسته است. وقتى نماز تمام شد، نمازگزاران گفتند: اى رسول خدا! چنین سجده اى از شما ندیده بودیم. گمان کردیم وحى به شما رسیده است. فرمود: وحى نرسیده بود، فرزندم حسن در حال سجده بر دوشم سوار شد. نخواستم شتاب کنم و کودک را بر زمین گذارم. آن قدر صبر کردم تا خود از شانه ام پایین آمد».4
پیامبر در برخورد با همه کودکان این رفتار را رعایت مى کرد و تنها با فرزندان خود مهربان نبود. از رفتار پیامبر با کودکان مى توان به این نکته ها پى برد:
1. رسول خدا صلى الله علیه و آله با در نظر گرفتن سن و دوران رشد کودکان با آنان رفتار مى کرد. ایشان مى دانست که توجه به همین ویژگى ها و انتظارهاى کودک، رمز تربیت او در بزرگ سالى است.
2. حرمت واحترام به کودک باید با ویژگى هاى سنى او متناسب باشد.
3. مهم ترین نوع حرمت گزارى به کودکان، توجه به آنها در قالب هاى گوناگون از جمله همراهى کردن با آنها و خواسته هایشان است.
پی نوشت ها:
1 . محمدبن محمد غزالى، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالقلم، ج 2، ص 137.
2 . مسعود بن عیسى ورام، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر مجموعه ورّام، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1368، ج 2، ص 86.
3 . محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، بیروت، دارالاضواء، 1413 هـ . ق، ج 6 ، ص 48.
4 . بحارالانوار، ج 43، ص 294.
مهم ترین سرگرمى کودکان، بازى است. شرکت کردن در بازى هاى آنها، نوعى احترام گزاردن به آنهاست. پیامبر همواره با فرزندان خویش و حتى گاهى با کودکان اصحاب بازى مى کرد. جابر مى گوید: «نزد پیامبر رفتم، در حالى که حسن و حسین علیهماالسلام را بر پشت خود سوار کرده بود و چهار دست و پا راه مى رفت مى گفت: شتر شما چه شتر خوبى است و شما چه سواران خوبى هستید».1