شب هجر رسول وحى آمد
شب قطع نزول وحى آمد
فلک را رکن ارامش شکسته
زمین از اشک غم ، در گل نشسته
ملائک جمله در جوش و خروشند
خلایق جمله از ماتم خموشند
کنار بستر باباست زهرا
ز غم دامانش چون دریاست زهرا
به یکسو سر به دامن بوتراب است
ز دیده اشک باران چون سحاب است
به سویى مجتبى در شور وشین است
دو دستش حلقه بر دوش حسین است
هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب
گریان، زغمى دیده عالم شده امشب
آهنگ سرشکم، که رسد بر لب مژگان
با این دل سودا زده همدم شده امشب
پایان شب آخر ماه صفر است این
یا آنکه زنو ماه محرّم شده امشب
مهتاب، رخ خویش نهان کرد زماتم
چون رحلت پیغمبر خاتم شده امشب
از داغ جگر سوز نبى سیّد ابرار
نخل قد زهرا و على خم شده امشب
شد کار فلک، خون جگر خوردن از این غم
گردون، ز محن با رخ درهم شده امشب
سیماى جهان، غرقه خون دل «یاسر»
در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب
(محمود تارى «یاسر»)
میخواست همه خداپرست واقعی باشند. غصهشان را میخورد که چرا حواسشان جمع خدا نیست. تذکر میداد:
کسی به غلام و کنیزش نگوید بنده من. غلامی هم به صاحبش نگوید ارباب و آقای من. شما بگویید یاور من، غلامها بگویند سرور من. چون همه، بنده خدایند و فقط او ربّ است.
برای خودش هم امتیازی نمیدانست:
ـ مرا مثل عیسی ستایش نکنید. من فقط بنده خدا هستم. بگویید عبدالله.
حتی حساستر و دقیقتر؛ میگفت:
وقتی نظری دارید، نگویید هر چه خدا و رسولش میگویند، بگویید هر چه خدا میخواهد.
اینها را زیاد میگفت.
در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرترخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از یهودیانبه اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکى از اسیران، صفیه دختر حى بناخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود. بلال حبشى، صفیه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آنها رابه حضور پیامبر (ص) آورد، ولى هنگام آوردن آنها اصول اخلاقى رارعایت نکرد، و آنها را از کنار جنازههاى کشتهشدگان یهود حرکتداد، صفیه وقتى که پیکرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحتشد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سختگریه کرد.
هنگامى که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد،پیامبر (ص) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیدهاى و اینگونه خاکآلود و افسرده هستى؟! » صفیه ماجراى عبورش از کنارجنازهها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانى و خلافاخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: «ا نزعت منک الرحمة یا بلال حیث تمر بامراتین على قتلىرجالهما; اى بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رختبربسته که آنها را از کنار کشتهشدگانشان عبور مىدهى؟! چرابىرحمى کردى؟»
جالب این که پیامبر اکرم (ص) براى جبران رنجها و ناراحتىهاىصفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیش نهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتىهاى اورا به طور کلى از قلبش زدود.
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام
پیامبر (ص) فردی شوخ طبع بود و هیچ حالت خشم و عصبانیت در او دیده نشد. در حدیث آمده است: کان بالنبی دعابة، یعنی مزاحا. اما این تبسم به معنای قهقهه زدن نبوده بلکه فقط متبسم بود: ما رأیت النبیضاحکا ما کان الا یتبسم.
این شوخ طبعی هم خود او را سرحال نگاه میداشت و هم مردم را آرام و راضی نگاه میداشت. آن حضرت به دیگران هم فرصت شوخ طبعی میداد، چنان که یک اعرابی هدیه آورده بود، بعد که پیامبر استفاده کرد، آمد و پولش را می خواست و میگفت: پول هدیه ما را بدهید. بعدها هر وقت پیامبر دلگیر میشد، میفرمود این اعرابی کجاست بیاید و ما را از گرفتگی در آورد.
البته پیغمبر از شوخی بیمورد خوشش نمیآمد. یکی از شوخ طبعهای آن زمان عبدالله بن حذافه بود که پیغمبر او را رهبر سریهای کرد. در آنجا از سپاهش خواست آتش روشن کنند. سپس گفت: همه شما در آتش بپرید. آنها گفتند: ما ایمان به پیغمر آوردیم تا از آتش مصون باشیم. (در نقل دیگری دارد که آنها خواستند خود را در آتش بیندازند که او نگذاشت و گفت: شوخی کردم.) وقتی نزد پیامبر آمدند و داستان را گفتند، حضرت کار آنها را تأیید کرد و فرمود: لاطاعة لمخلوق فی مصعیة الخالق (امتاع 10.63) در کارهایی که معصیت خالق است، نباید از مخلوق پیروی کرد.
بعد از رسیدن رسول خدا (ص) از بدر مردم به استقبال آمدند. سلمة بن سلامه که پیامبر به خاطر یکشوخی نادرست، سبب قهر آن حضرت با خود شده بود، خطاب به مردم گفت: این که تبریک ندارد، ما مشتی پیر و کچل را کشتیم. رسولخدا(ص) از سخن او خندید و فرمود: آنان ملاء قریش بودند، کسانی کهبا دیدنشان وحشت پدید میآمد و اگر دستوری میدادند، به سختی اطاعت میکردید. در این وقت سلمه از فرصت استفاده کرده علت قهر پیامبر را پرسید. حضرت فرمودند زمانی که در «روحاء» عازم بدر بودیم، یک اعرابی نزد من آمد و پرسید: اگر پیامبری، بگو بدانم که شتر حامله من، چه میزاید؟ تو گفتی که، خودت با او جماع کردی و از تو حامله شده؛ و تو البته برخورد زشتی کردی! سلمه از رسول خدا (ص) عذر خواست و پیامبر عذرش را پذیرفت.
نوشته: رسول جعفریان
روزی بلال را در شهر حلب(1) دیدم، از او پرسیدم: بلال! به من بگو ببینم، انفاقهای پیامبر چگونه بود؟
بلال گفت: انفاقی نبود که پیامبر داشته باشد، مگر این که مرا در انجام آن مأمور میکرد.
همواره روش پیامبر اینگونه بود که: هرگاه مسلمانی به نزدش میآمد و پیامبر او را برهنه و فقیر مییافت، قبل از این که او از پیامبر چیزی بخواهد، پیامبر اگر چیزی آماده داشت که به او بدهد، میداد، و اگر چیزی آماده نداشت به من میفرمود: بلال برو پولی قرض کن و برایش لباس و غذا تهیه کن.
من هم میرفتم مقداری پول قرض میکردم و با آن، قدری غذا و لباس و سایر لوازم را تهیه میکردم. و آن شخص را با این پول، هم میپوشاندیم و هم غذا میدادیم.
روزی یکی از مشرکین(2) مدینه جلوی مرا گرفت که:
بلال! من از تو تقاضایی دارم. گفتم: بگو. گفت: من فردی پولدارم، دلم میخواهد از امروز به بعد فقط از من قرض بگیری. هرگاه خواستی چیزی تهیه کنی، به نزد من بیا تا پول در اختیارت بگذارم. چون پیشنهاد از طرف او بود، من هم پذیرفتم و از آن روز به بعد هر وقت نیاز بود به سراغ او میرفتم و از او پول قرض میگرفتم و حاجت نیازمندان را با آن برآورده میکردم. تا این که یک روز وضو گرفته بودم و خود را آماده میکردم که به مسجد بروم و اذان(3).بگویم، ناگهان آن مشرک را با جمعی از دوستان تاجرش که در حال عبور بودند دیدم. آن مشرک تا چشمش به من افتاد با لحنی تند و با بیادبانه فریاد زد:
کار در منزل
"خیرکم، خیرکم لنسائه و انا خیرکم لنسائی(8)؛ بهترین شما شخصی است که با همسرش خوش رفتارتر باشد و من از تمامی شما نسبت به همسرانم خوش رفتارترم."
در اخلاق پیامبر اکرم همین بس که با آن جلالت و موقعیتی که به سلاطین نامه دعوت مینوشت در خانه، تا حد امکان کارش را شخصا انجام میداد.(9)
اهل سیره نوشتهاند: پیامبر خدا در خانه خویش خدمتکار اهل خود بود، گوشت را تکه تکه میکرد و بر سفره غذای حقیرانه مینشست و انگشتان خویش را میلیسید، بز خود را میدوشید و لباس خود را وصله مینمود و بر شتر خود عقال - ریسمانی که به وسیله آن زانوی شتر را میبندند - میزد و به ناقه خود علف میداد، با خدمتکار منزل آرد را آسیاب میکرد و خمیر میساخت.(10)
ابن شهر آشوب در کتاب مناقب، (ج 1، ص 146) روایت کرده که: "رسول خدا صلی الله علیه و آله کفش خود را وصله میزد، پوشاک خویش را میدوخت، در منزل را شخصا باز میکرد، گوسفندان و شترها را میدوشید و به هنگام خسته شدن خادمش در دستاس کردن به کمک او میشتافت و آب وضوی شبش را خود تهیه میکرد. و در همه کارها به اهل خانه کمک میکرد. و لوازم خانه و زندگانی را به پشت خود از بازار به خانه میبرد."
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به مسواک نمودن بسیار اهمیت مى داد، بگونه اى که در این باره فرمود: اگر بیم آن نمى رفت که براى امت من سخت باشد، دستور مى دادم، روزى پنج بار مسواک کنند. مسواک را از چوب (اراک ) تهیه نموده، و او خود همیشه از این نوع مسواک استفاده مى کرد. زیرا این مسواک، دندان را تمیز کرده، و نیز مواد غذائى جا مانده، در لاى دندان را پاک مى کند، و لثه هاى دندان را تقویت مى نماید.
و در روایتى است که جبرئیل دستور مسواک و خلال کردن دندان و حجامت را از جانب خداوند به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نازل نمود(1) پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به حدى به این موضوع اهمیت مى داد که حتى در آخرین لحظات زندگى آن را فراموش نکرد. او در بستر بیمارى افتاده، و شاید لحظاتى دیگر زندگى را وداع گوید. اما در این لحظه نیز مسواک مى زند.
ابن اثیر مى نویسد: عایشه گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم که مى فرماید: خداوندا، مرا در سختى هاى مرگ یارى ده ، در این حال بعضى از فرزندان ابى بکر وارد شد، در حالى که چوب مسواکى در دست داشت.(2)
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به او نظر افکند، از نگاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم دریافت که او مسواک را مى خواهد، به همین جهت مسواک را نرم نموده، در اختیار پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم قرار دادم ، و جنابش مسواک نمودند، و آن را بر زمین گذاردند، و پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بعد از لحظاتى از دنیا مى رود.(3)
1- و سائل الشیعه، کتاب الاطمهة و الاشربة، با 104 حدیث 3
2- گویند: مسواک تر و تازه سبزى در دست داشت.
3- ابن اثیر، ج 2، ص 322 + سیره نبویه ابن هشام ، ج 4، ص 6541 + البدایه ، ج 5، ص 226 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، 13 / 35 + حیاة محمد، ص 477 + بخارى ، ج 3، (5 - 6) ص 139 - 141 + طبرى ، ج 2، ص 231 و غیره ...
منبع: سیاهترین هفته تاریخ، على محدث (بندرریگى )
مژده آمدنت که در زمین پیچید، دشتهای روشن توحید، از پروانههای سپید عشق، پوشیده شد و مکه را امواج نورانی حضورت در بر گرفت.
آمدی و طاق کسرای ظلم، ترک برداشت.
آمدی و آتشکده تیرگی به جوخه خاموشی سپرده شد.
فرود آمدی، در سرزمینی که کویر جهل و بیخبری، جوانههای آگاهی و عاطفه را خشکانده بود و خورشید عدالت در پشت کوههای نا مردمی به خون نشسته بود.
آه! ای رسول مهربانی! جهان، دلیل بودنش را در چشمهای توحیدی تو جستجو میکند و بشر، از آن هنگام که صدای گامهایت را در کوچههای بلند رسالت شنید، شکوه زیستنش را تجربه کرد.
تو خاتم النبیّینی؛ آخرین پیام آور روشنی و مهر، کسی که آسمانها، معجزه شق القمرش را از خاطر نخواهند برد، او که جبرئیل، در رکابش به معراج آفتاب رفت و «حرا»، زمزمههای شورانگیز شبانهاش را در اوج جهالت و بت پرستی به شهادت میآید.
محمد صلیاللهعلیهوآله میآید، تا هبل، لات و عزّی، شرافت انسان را نیالایند.
میآید تا دختران معصوم عرب را افکار پوچ و پوسیده پدرانشان در خاکستر ناجوانمردی مدفون نسازد.
خشمش، شمشیری ست که تنها بر پیکر ناساز ستم، فرود میآید.
آئینش تکاپو میآموزد و فصل فصل کتابش، آیینه تمام نمای رستگاری است.
محمد صلیاللهعلیهوآله پا به دنیا میگذارد و آفرینش را در عطر پرستشی سبز، یله میکند. او آخرین نوید خداوند است، برای انسانی که خود را در بیراهه خود پرستی گم کرده بود.
او میآید؛ عرشیان، ستاره باران تولدش را به ترانه میایستند و زمینیان، آخرین رسول وحی را به استقبال میدوند.
معصومه داوود آبادی-پایگاه حوزه