حدود 600سال از ظهور مسیح میگذشت و تعالیم او آغشته به خرافهها و بدعتها و حق فراموشی و هوس محوری شده بود؛
- جهان در آتش جهل و زور و زر و تزویر میسوخت؛
- دخترکان معصوم پس از تولد به جای آغوش گرم مادران در گورهای سرد، زنده به گور میشدند؛
- زن چون کالایی خرید و فروش میشد، به غارت برده میشد، به ارث می رسید و حق هیچگونه انتخابی نداشت؛
- قتل و غارت و شبیخون و جنگ، شغل اکثر مردم حجاز بود و کینه و نفرت، طایفه ها را در کام مرگ میکشید؛
- کسرایان در ایران برگردن مظلومان آن چنان فشار میآوردند که کمر اکثریت مردم در زیر بار ظلم شاهان خمیده بود؛
- هیچ ایرانی خارج از طبقه ی اشراف، حق تحصیل و خواندن و نوشتن نداشت؛
- شاهان خود را سایه ی خدا مینامیدند؛ اما بیشتر از دوزخ ابلیس، بندگان خدا را در آتش ستم خویش داغ میکردند؛
- کعبه مرکز توحید، تبدیل به بتخانه ای شده بود که 360 شیطان در آن ایستاده بودند و از مرکز توحید، مردم را به بت پرستی میخواندند؛
موهایش که نه مجعّد بود و نه آنچنان لخت، شانه زد و عرق چین سفید راه راهش را روی سر گذاشت. پارچه عمامه اش را پنج بار دور سرش پیچاند و انتهایش را لای آخرین دور جا داد. روپوشش را که تا نصف ساق پایش می رسید به تن کرد. لباس های دیگرش بلندتر بود هر چند آنها هم فقط تا بالای قوزک پایش را می پوشاند.
کفش های سیاهش را پوشید. درب چوبی خانه اش را باز کرد و وارد کوچه شد. وقتی راه می رفت انگار زمین، سراشیبی بود؛ گام هایش را آرام و با وقار بر می داشت. کوچه خاکی خانه اش را که رد کرد ، بوی گل محمدی فاصله بین خانه تا انتهای کوچه را پر کرده بود. او مدتی بود خواب هایی می دید.
* * * *
تقریباً یک ساعت پیاده راه رفته بود و چند کیلومتری از شهر دور شده بود. روبه رویش کوهی بود که نه گیاهی بر آن روئیده بود و نه جانوری بر آن زیسته بود. بوی گل محمدی فاصله بین شهر تا کوه را پر کرده بود. او مدتی بود خواب هایی می دید.
آفتاب چشم های درشت و سیاهش را آزار می داد و صورت سفیدش را می سوزاند. وقتی به سمت آفتاب نگاه می کرد، ابروهای پیوسته اش درهم می رفت. نازک و کمانی بود. بینی اش کشیده و باریک بود و محاسنی پرپشت و کوتاه داشت. لباس هایش سفید بود. بلند نبود و فقط تا بالای قوزک پایش را می پوشاند.
هنوز پس از چهارده قرن، صدایت را می شنوم
صدای روشنت را، از پس دیوارهای قرون
صدای ضجه بت ها را، که می شکستی شان
و صدای انسانیت را، که با تو نفسی تازه یافته بود و از زیر گورهای جهالت و خروارها خاک تعصب و بی ریشگی به سمت آسمان وحی پلک می گشود و حقیقت انسان را مشاهده می نمود.
صدایت را می شنوم که بر پیکر صخره های سنگی موهوم و بت های جاهلی لرزه افکنده.
هنوز نسیم پیامت می وزد که آتش نمرودیان را خاموش ساخت و طرحی از گلستان حقیقت انداخت.
از حرا پایین بیا و «قولوا لااله الاالله تفلحوا» را دوباره فریاد کن؛
تا زمین زیر گام هایت دوباره جان بگیرد تا این بار، عصر منجمد آهن و ابررایانه و موشک، در برابر خورشید نگاه تو ذوب شود؛ تا لات و عزاهای نوپدید، جاودانگی پیام تو را باور کنند و در خود فرو ریزند.
صدایت را هنوز می شنوم؛
خلوت غار حرا را آشوبى بر آشفته است ، نسیم آسمانى همراز روحى گشته که مانوس با آسمان است ، ستاره اى که با فروغش آتشکده ها را به دست غروب سپرد و کنگره هاى کاخ استبداد کسرى را فرو ریخت ، اینک پیام رسالت نجوا می کند. راهى از نور در امتداد آسمان تا زمین مکه و افق تا افق ، فرشتگان صف در صف از جبرئیل تا میکائیل و غار حراء در هاله اى از نور، با خورشیدى در میان ، جبرئیل ارام بر زمین گام میگذارد، زمین حریر گون میشود، نبض زمان تند میزند، شب مى گریزد، چلچراغ هستى به استقبال مى شتابد، سفیر وحى دفتر مى گشاید، امین را میخواند که : محمد بخوان ! نگار درس ناخوانده با بهت به سفیر می نگرد: چه بخوانم ؟
بخوان بنام خدایى که خلق از او پیدا شد و این خلق از او دانا شد.
بدینسان حرا با حریم رسالت ، کعبه امال عشاق میشود و اولین قطره از دریاى بزرگ وحى درون غار ریزش میکند و غار به پهناى دریا می شود.
فروغ نگاهش گرما بخش ساقه هاى شکننده و ظریفى میشود که زیر خروارها، خاک جاهلیت خرد میشدند. خنکناى گواراى کلامش ، آتش نمرودیان را به خاکستر مى نشاند.
بد بیضائى او بساط سحر و کفر و عناد درهم مى ریزد، دم مصطفائیش ، عطر خوشبوى زندگى مى پراکند، دلهاى فرو مرده در انتظار قاصد بیداریند.
ارى محمد (ص ) قاصد بیدارى دلها می شود، ارى محمد (ص ) عازم پیکار با بت ها میشود.
نور رسالت مصطفى بر بوستان على علیه السلام و فاطمه علیها السلام مى تابد و کوثر وجود فاطمه علیها السلام عطیه هاى هدایت را بر دنیاى ناقص و ابتر مردمان مى بخشاید صراط مستقیم با نور ترسیم میشود، از حسن و حسین علیه السلام تا مهدى (عج ) رایت رسالت از بعثت محمد (ص ) تا میلاد وارث بر چکاده بلند امامت به اهتزاز مى آید و میلاد قائم (عج ) بر گوش بازنشسگان از حقیقت سیلى مى نوازد.
حضور حجت ، پاى بهانه گیرى را به زنجیر میکشد، انسان براى گریز از خسران دل ! ولایت ولى عصر مى سپارد تا با استمداد از ابا صالح در زمره صالحین باشد.
صاحب از وراى زمان و اعصار و تاریخ ، جانها را تصاحب میکند.
بعثت و حضور محمد (ص )، فروغ چشمان کم سوى منتظران سوخته در هجران منتظر قائم میشود و عزیز مصر را به کنعان وجود مى خواند.
اینک همان چشمان که به التماس نجات بر استان حرا مى نگریست در افق اعلى به انتظار آمدن منجى که وارث بزرگ بعثت است لحظه شمارى مى کند.
ارى مهدى خواهد آمد، منتقم خواهد آمد و به اسم رب کتاب قطور رحمت و محبت را بر تمام کائنات خواهد خواند.
برگرفته از:از عاشورا تا غدیر، محمد عسکرى
مىگفت:
«على! من را جز خدا و تو نمىشناسند».1
شخصیت محمد(ص) را تنها از نگاه امیرمومنان (ع) مىتوان جست و بس.
مبعث پیامبر بهانهاى است که قطعههاى از زندگى پیامبر، را در آیینه او بنگریم.
*****
محمد (ص) همچون انبیاء گذشته، از بهترین خاندان و گرامیترین دودمان بدنیا آمد.
روز ولادت اش با کرامتى عظیم همراه بود؛ «کَرِیماً مِیلادُهُ». 2
خدا او را برگزید از درختى که رستنگاه پیامبران است و چراغدانى پرنور براى روشنى جهان؛ 3
هرگاه آفریدگان را به دو فرقه کرد ، او را در بهترین گروه در آورد. 4
علی(ع) مىفرماید:
«خداوند پیامبران را در بهترین ودیعتگاهها به ودیعت نهاد و در شریفترین قرارگاهها جاى داد . آنان را از صلبهایى کریم به رحمهایى پاکیزه منتقل فرمود.
به همین خاطر است که دوای یک زمان و یک دوره و یک قوم، برای زمان دیگر و قوم دیگر، درد و بلای مزمن است. راز رسالتهای مختلف نیز ریشه در همین موضوع دارد و احیانا گاهی به صورت ظاهر، متضاد جلوه می کند. بدیهی است که با همه تضادی که میان این گونه رسالتها از نظر روش وجود دارد، از نظر هدف تضاد و اختلافی نیست، هدف یکی است: بازگشت به تعادل و قرار گرفتن در جاده اصلی.
رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) با همه رسالتهای دیگر این تفاوت را دارد که از نوع قانون است نه برنامه؛ قانون اساسی بشریت است، مخصوص یک اجتماع تندرو یا کندرو یا راست رو یا چپ رو نیست. اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه ومعتدل و متعادل که حاوی همه طرحهای جزیی و کار آمد در تمامی موارد می باشد. قرآن کتابی است که روح همه تعلیمات موقت و محدود کتب دیگرآسمانی را که مبارزه با انواع انحرافها و بازگشت به تعادل است در بر دارد. این است که قرآن خود را "مُهَیمن" و حافظ و نگهبان سایر کتب آسمانی می خواند: "ما این کتاب را به حق فرود آوردیم در حالی که کتب آسمانی پیشین را تایید و تصدیق می کند و حافظ و نگهبان آنهاست."
فکر کن یک صبحی لیوان چایی به دست بنشینی روی صندلی همیشگیت، پایت را گیر بدهی به لبهی جلو، دکمهی کامپیوتر را بزنی و مثل همیشه منتظر موجی از رنگ و تصویر و خبر بمانی. منتظر قتلها، دروغها، رسواییها، کلیک، یک هورت چای، اینترت و ناگهان روی صفحهات، فقط نوشته شود: «ای فرزند آدم»
فکر کن ایمیلت را باز کنی و کسی پیام گذاشته باشد:«پس به کجا می روید؟» 1
می چسبد؟ نه؟
کی گفته آدم وسط عصر «دگمهها و صفحهها» دلش تنگ پیامبری نمیشود؟ دلتنگ یکی که ماموریت داشته باشد دل بسوزاند. یکی که رسالتش این باشد که زنجیر و قلادههای مرا باز کند.2
این درست که من الآن سراپا لای بندها هستم سراپا غل و قلاده. آنقدر به بندها عادت دارم که نمیدانم قبل از تنیدن آنها چه بودهام. و اصولا یک فرضی هست که اگر اینها را بردارند، من آن زیر مجسمهای شکسته و خرد باشم و در جا فرو بریزم. همهی اینها درست، ولی هوسش که هست.
چه تکلیف دشواری خدا از شاگرد محبوبش میخواهد. فکر کن بایستد آنجا تنها با شانههایی نحیف و خدا در گوشش نجوا کند: «بگو به بندگانم که من نزدیکم. صدایم اگر کنند جواب میدهم» 7. معلوم است بیهوش میشود. اما ما از رنج این واسطهی نجوا چه میفهمیم؟
هوس پیامبری مبعوث بر من که به او گفته باشند: «پیدایش کن، خیلی تنهاست.» هوس این که یکی با چشمهای دلسوز و هراسان، مهربان نگاهم کند. به جا نیاورد. ناباورانه چشم بمالد و بعد گریهاش بگیرد: «پسر آدم چه بلایی سرت آمده؟»
اشاره:
تاریخ بلعمی مشهوربه ترجمـﮥ تاریخ طبری تألیف ابوعلی محمد بن ابوالفضل بلعمی وزیر منصور بن نوح بن نصر است. این کتاب ترجمه ای است از ‹‹ تاریخ الرسل و الملوک›› محمدجریر طبری (- 310 ق) که به سال 352 ق انجام گرفته است. تاریخ بلعمی از نمونه های بسیار قدیم فارسی و شیوﮤ انشای آن ساده و دور از صنایع لفظی است. شاید از معدود کتاب های کهن تاریخی است که در آن به تصویر جزییات سیمای حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و اله وسلم از زبان گویای امام علی علیه السلام پرداخته است.
صفت پیغمبر علیه السّلام و هیئت او
علیّّ بن ابی طالب را رَضِیَ الله عَنهٌ پرسیدند که ما را از صفتِ پیغمبر آگاه کن. علی گفتا: پیغمبر علیه السّلام مردی بود بالا میانه نه سخت دراز و نه سخت کوتاه. و رویش سپید بود سپیدی که با سرخی زدی، و چشم هایش سیاه بود مویش جعد و روشن و نیکو بود و گِرد ریش و کشن موی. و مویِ سرش دراز بود تا کتف و سیاه. و گردن سپید. و زبِر او تا ناف خطی بود سیاه از موی باریک تر چنانکه به قلم بکشند، و به زیِر شکمش هیچ جای جز آن موی نبود. و سرش گرد بود نه کوچک و نه بزرگ. و کفِ دست و کفِ پایش معتدل بود نه پهن و نه تنگ. و پشتش پهن بود و بزرگ، و به میانِ دو کتف، چندانکه درمی بزرگ بر تهی، موی بر رُسته بود گرد و کشن نه پراکنده، و روشنایی از آنجا بتافتی، چون برفتی چنان به نیرو رفتی که گفتی پای از سنگ همی برگیرد، و چنان برفتی که گفتی از فرازی همی به نشیب آید. و چنان گرازان برفتی به کش و گندآوری و ررویش به شیرینی چنان بودی که هر که پیش او بنشستی و به رویِ او اندر همی نگریستی سیر شدی و از خوردن یادش نیامدی. و هر که غمناک بودی چون پیِش او اندر نشستی و به رویِ او اندر همی نگریستی آن غم از دل او بشدی از شیرینی رویِ او و از خوشیِ سخن گفتن. هر که او را دیدی هرگز از پیش او و از پس او از او شیرین زبان تر ندیده بودی. و بینی راست کشیده و دندان ها گشاده، و به میان هر دندانی گشادگی بود. و موی سر گاهی فرو هشته داشتی و گاهی نداشتی، و گاهی باز کردی و گاهی بافتی چون جعدِ کشن. و به شصت و سه سال اندر موی بر تن او سپید نشد مگر بر پس سرش تایی چند سپید بود قدِر ده تاره موی. و پیش ریشش به جای زنخ، مایه ده تار یا بیست تار موی سپید بود و کس از او خوشخوی تر کس ندیده بود و دست فراختر و دلیرتر از او کس ندید، چنانکه یک روز به مدینه اندر بانگ خاست. مردمان بدویدند و نداستند که چیست. و تا مردمان بیرون شدند او بر اسبِ بوطلحه نشسته بود، که اسبِ خویش نیافته بود، و از شتاب بر اسبِ برهنه نشسته بود و شمشیر به گردن اندر افگنده، و پیش از مردمان بدانجا که بانگ خاسته بود رسیده؛ و چنان بود که مردمان بیرون آمدند، او همی باز آمد و مردمان را همی گفت: مترسید.
و روزِ حُنین و اُحُد که سپاه مسلمانان به هزیمت بشدند و مردمان از او بازگشتند، او تنها بماند و از آنجا که ایستاده بود یک گام پس نیامد و هم آنجا بیستاده بود و مردمان را به حرب همی خواند.
تاریخ بلعمی، ابوعلی محمد بن ابوالفضل بلعمی
امواج خروشان تاریخ، گاهی اخبار سرنوشتسازی از رویدادهای آینده به همراه خود میآورند. اما اگر این پیشگوییها با منبع وحی پیوند بخورد، اعتبار و نقشی تعیین کننده خواهد داشت. در این میان، مهم آن است که ما انسانها این امواج را به خوبی دریافت کنیم و هنگامی که با ترازوی منطق آنها را سنجیدیم، از صمیم قلب آنها را بپذیریم و خویشتن را برای رویدادنشان آماده نماییم. موضوع رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز جزو آن دسته از رویدادهای سرنوشتسازی است که پیشگویی آن، از مدتها قبل توسط منبع وحی در صفحات تاریخ نگاشته شده بود.
قرآن مجید با صراحت کامل میگوید: "اهل کتاب نام و خصوصیات او را در کتاب های خود میخوانند و میدانند که پیامبران آنان از ظهور و برانگیختن چنین رهبری گزارش دادهاند." 1
از این رو دانشمندان یهود، راهبان مسیحی و کاهنان عرب پیش از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، از نبوت آن حضرت خبر میدادند و مدرک آنان نیز همان کتاب های دینی و عهدین بود.