امروز:
دعای فرج:
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

محمدجلوة بستان وحدت
دمیده چون گل از دامان وحدت
به فرش از روشنی آیینة دل
به عرش از نور هستی، جان وحدت
به فرمان الهی داد سامان
به آیین‌دگر، بنیان وحدت
دلارا گلشن جان بخش توحید
عبیر آمیز از باران وحدت
تماشایی است بعد از چهارده قرن
به ستواری چنین ارکان وحدت
به یمن آسمانی رای رهبر
خمینی، اختر تابان وحدت
درایران، سرزمین خون و شمشیر
ز تو تجدیدشد دوران وحدت
جهان جنبید و شد از خواب بیدار
به بانگ آشنا، کیهان وحدت
مسلمانان عالم سرنهادند
به شادی بر خط فرمان وحدت
ز دریای الهی موج آورد
به دامان، گوهر غلطان وحدت
جوانان وطن، در جنگ دشمن
چو شیرانند در میدان وحدت
دلی دارند چون آیینة دوست
سری دارند در پیمان وحدت
دعای خیر رهبر، یارشان باد
زمانه خیره در پیکارشان باد
مشفق کاشانی


دسته: اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/2/3 ] [ 11:48 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


ای نام زد به نام تو در نامه قبول
یا ایها النبی و یا ایها الرسول
باران رحمتی تو که از آسمان جود
بر عاشقان تشنه جگر کرده‌ای نزول
کی در حریم حرمت جاه و جلال تو
هر یاوه گرد را رسد اندیشه دخول؟!
حاشا که از تو روی نتابم خلیل وار
چون نیست آفتاب تو را آفت افول
هر چند رفت طاقتم از جان و جان زتن
والله لیس حبک عن مهجتی نزول1
گرکاذب است دعوی عشق تو، بهر چیست
فی عینی البکاء و فی جسمی النحول؟2
در سر هوای عشق تو "جامی" کشیده است
سر در گلیم فقر به بیغوله خمول

جامی
1) به خدا سوگند که مهر تو از خون من بیرون نمی‌رود.
2) در دیدگان من اشک و ضعف در پیکرم.


دسته: اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/2/3 ] [ 11:36 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم

کم گریه کن که گریه امانت بریده است

گویا که وقت رفتن بابا رسیده است

حق داری از غمش به سرو سینه می زنی

چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است

در روز آخرش چه شده این چنین نبی

جز اهل بیت تو زهمه دل بریده است

بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند

اشکش بر ای هر دو زغم ها چکیده است

برگو که مرتضی چه شنیده کنار او

رنگش چنین زطرح مسائل پریده است

اینجا همه برای شما گریه می کنند

چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است

این روزها به پشت در خانه ات مرو

گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است

جان حسین و جان حسن جان مرتضی

کم گریه کن که گریه امانت بریده است

 

کمال مۆمنی


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/2/1 ] [ 14:39 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

ای امت رسول، قیامت بپا کنید لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید

در ماتم پیمبر و تنهایی علی باید برای حضرت زهرا دعا کنید

داغ پیغمبر است و بلایی‌ست بس عظیم

حیدر غــریب گشتـه و زهـرا شده یتیم

ختم رسل به سوی جنان می‌کند سفر جان جهانیان ز جهان می‌کند سفر

ریزید خون ز دیده که در آخر صفر کز پیکر وجود، روان می‌کند سفر

دریای اشک، ملک خداوند سرمد است

بــاور کنیــد روز عــزای محمّد است

جان جهان ز پیکر هستی جدا شده خاموش، شمع محفل نورالهدی شده

ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب واویلتا عزای رسول خدا شده

عالم ز دود فتنه سیه ‌پوش می‌شود

حقّ علـی و آل، فـراموش می‌شود

باور کنید قامت حیدر خمیده است رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است

باور کنید بغض حسن مانده در گلو خونِ ‌دل حسین به صورت چکیده است

خورشید، رنگ باخته و روز، چون شب است

یک کربلا غـم است که در قلب زینب است

سوگ رسول یا که غم بی‌نهایت است یا نقش شکستن رکن هدایت است

تیغ سقیفه گشته حمایل به دست خصم او را هوای حمله به بیت ولایت است

امت پس از نبـی ره طغیان گرفته‌اند

با دست فتنه دامن شیطان گرفته‌اند

پیغمبری که دست دو عالم به دامنش با آن که آب غسل نخشکیده بر تنش

آزرد باغ لاله‌اش از نیش خارها دیدند حمله‌های خزان را به گلشنش

اجر رسالتش چه قَدَر ظالمانه بود

بـر دست دخترش اثر تازیانه بود

مردم درِ سرای علی را نمی‌زنند جز با لگد به بیت ولا پا نمی‌زنند

سلمان کجاست؟ بوذر و عمار کو؟ چرا اینان سری به حجره ی زهرا نمی‌زنند

دیگر مدینه داده ز کف شور و حال را

کس نشنـود صــدای اذان بــلال را

ای آسمان بگرد و دل از غصه چاک کن خود را نهان چو جسم پیمبر به خاک کن

دستی برون ز خاک کن ای ختم انبیا اشک غم حسین و حسن را تو پاک کن

بی‌تو جهـان دچـار بلایی عظیم شد

بردار سر ز خاک! که زینب یتیم شد

افتاده پشت سر همه آیات ذوالجلال قرآن چو حرمت نبوی گشته پایمال

اجر نبی به کشتن زهرا ادا شود زهرا زند به پشت درِ خانه بال‌بال

حامی دین و یار ولی کیست؟ فاطمه

اول شهیـد راه علـی کیست؟ فاطمه

یارب! به اشک چشم علی، خون فاطمه آن فاطمه که عرش خدا راست قائمه

بیش از هزارسال، شب و روز و ماه و سال دارد به این دعا همه شب شیعه زمزمه

با تیغ مهدی‌اش دل ما را صفا بده

بـر سینه ی شکستـه ی زهـرا شفا بده

اسلام، سرشکسته ی اعدا نمی‌شود مهر علی برون ز دل ما نمی‌شود

درمان زخم سینه ی مجروح اهل ‌بیت جز با ظهور مهدی زهرا نمی‌شود

«میثم» هماره باشدش این ذکر بر زبان

عجّــل علـی ظهـورک یا صاحب ‌الزمان

 

غلامرضا سازگار


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/19 ] [ 14:41 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم

وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم

صبر کن سیر ببینم رخ بابایم را

چه کنم سد نگاهم شده اشک بصرم

قسمت این بود که بالای سرش بنشینم

چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم

وقت جان دادن خود گفت مقدر این است

دو مه و نیم دگر فاطمه را هم ببرم

ای پدر مادر مظلومه من یار تو بود

من پس از رفتن تو جان علی را سپرم

با تن خسته و بازوی کبود از مسجد

قول دادم که علی را به سوی خانه برم

دست از دامن حیدر نکشم یک لحظه

گر بریزند همه اهل مدینه به سرم

قسمت این بود که بعد از تو بمانم بابا

تا که با دادن جان جان علی را بخرم

به فدای سر یک موی علی باد پدر

گر میان در و دیوار دهد جان پسرم

جگرت سوخت به هربیت که گفتی «میثم»

اجر این سوختنت با احد دادگرم

 

غلامرضا سازگار


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/19 ] [ 14:40 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

آمدی با تجلّی توحید

به زمین آوری شرافت را

ببری از میان این مردم

غفلت و کفر و جاهلیت را

**

ولی افسوس عدّه ای بودند

غرق در ظلمت و تباهی ها

در حضور زلال تو حتّی

پی مال و مقام خواهی ها

**

سال ها در کنار تو امّا

دلشان از تب تو عاری بود

چیزی از نور تو نفهمیدند

کار آن ها سیاهکاری بود

**

در دل این اهالی ظلمت

کاش یک جلوه نور ایمان بود

بین دل های سخت و سنگیِ‌شان

اثری از رسوخ قرآن بود

**

چه به روز دل تو آورده

غفلت نا تمام این مردم

در دل تو قرار ماندن نیست

خسته ای از مرام این مردم

**

آخرین روزها خودت دیدی

فتنه ای سهمگین رقم می خورد

و شکوه سپاه پر شورت

باز با خدعه ها به هم می خورد

**

پیش چشمان گریه پوشت باز

بیرق ظلم را علم کردند

ساحتت را به تهمت هذیان

چه وقیحانه متهم کردند

**

لحظه های وداع تو افسوس

دل نداده کسی به زمزمه ات

یک جهان راز و یک جهان غم داشت

خنده ی گریه پوش فاطمه ات

**

بعد تو در میان اصحابت

چه می آید به روز سیره ی تو

می روی و غریب تر از پیش

بین نامردمان عشیره ی تو

**

خوش به حال ستارگانی که

با طلوع تو رو سپید شدند

از تب فتنه در امان ماندند

در رکاب شما شهید شدند

**

می روی و در این غریبستان

بی تو دق می کنند سلمان ها

دست های علی و زخم طناب

وای از این ظاهراً مسلمان ها

**

راه توحیدی ولایت را

همگی سد شدند بعد از تو

جز علی و فدائیان علی

همه مرتد شدند بعد از تو

**

حیف خورشید من به این زودی

حرف هایت ز یاد می رفت و ...

در کنار سقیفه ی ظلمت

هستی تو به باد می رفت و ...

**

شاهدی این همه مصیبت را

این غم و درد بی نهایت را

آه اما کسی نمی شنود

غربت سرخ ناله هایت را:

**

چه شده از بهشت روشن من

این چنین بوی دود می آید

از افق های چشم مهتابم

ناله هایی کبود می آید

**

این همان کوثر است ای مردم

پس چه شد حرمت ذوی القربی

آه آیا درست می بینم

آتش و بال چادر زهرا

**

آه تنها سه روز بعد از من

اجر من را چه خوب ادا کردید

بر سر یاس دامن یاسین

بین دیوار و در چه آوردید

**

غربت تو هنوز هم جاری‌ست

قصّه ی تلخ خواب این مردم

منتظر در غروب بی یاری ‌ست

سال ها آفتاب این مردم

 

یوسف رحیمی


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/18 ] [ 14:36 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم

لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم

یا ایّها الرّسول بدون دعای تو

از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم

یا اینکه گوشه چشم اباالفضل تو نبود

ما از تبار حضرت سلمان نمی شدیم

بی حب خاندان تو در خانه ی کرم

جایی نداشتیم و مهمان نمی شدیم

ما امت توأیم و علی هم کنار توست

آیینه ات نبود نمایان نمی شدیم

ما پای غربت نوه هایت نشسته ایم

ور نه شبیه نم نم باران نمی شدیم

هم ناله های امشب مولای امتیم

ما سوگوار رحلت بابای امتیم

در جان مسلمین چو آذر گذاشتند

بر جان شیعیان دو برابر گذاشتند

آه از نهاد اهل ولایت بلند شد

بر سینه تا که داغ پیمبر گذاشتند

آقای من بزرگ قبیله ز داغ تو

بر روی خاک عرصه ی محشر گذاشتند

هستی گریست تا نوه هایت رسیده و

با گریه روی سینه ی تو سر گذاشتند

تو باغبان امتی و جای اجر تو

یک شاخه یاس را وسط در گذاشتند

با رفتنت مصیبت زهرا شروع شد

داغ پسر به سینه ی مادر گذاشتند

در کوچه ها غرور علی را کسی شکست

در کوچه بود فاطمه روی زمین نشست

 

مسعود اصلانی


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/18 ] [ 14:35 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

از سوزِ تب توانی به پیکر نداشتی

فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی

یادِ خدیجه می کنی و آه می کشی

یعنی که تاب دوریِ همسر نداشتی

بعد از غدیر و توطئه هایِ منافقین

دلشوره جز غریبی حیدر نداشتی

میخواستی سفارش حقِ علی کنی

امّا چه فایده که تو یاور نداشتی

عمری برای اینکه هدایت شوند خلق

در سینه غیر یک دلِ مضطر نداشتی

وقتی صدایِ فاطمه آمد که سوختم

در عرش میشنیدی و باور نداشتی

رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفس

تابِ صدایِ ناله دختر نداشتی

مسمار داغ بود و لب از سینه برنداشت

آنجا مگر بهشت مُعطّر نداشتی

پنجاه سالِ بعد مشخص شود چرا

از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی

وقتی عدو محاسن او را گرفته بود

از ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی

زینب نیابتاً ز تو بوسید آن گلو

زیرا که تابِ بوسه حنجر نداشتی

 

قاسم نعمتی


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/18 ] [ 14:31 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

از سراپای مدینه گِل غم میریزد

اشک از دیده ی غم بار حرم میریزد

از نگاه نگران، برق الم میریزد

خوب پیداست که باران ستم میریزد

آه آرامش زهراست به هم میریزد

سایه ی خنده از این گلکده کم کم برود یا قرار است که پیغمبر اکرم برود ؟

نور از خنده لب های ترش می بارید

از گرفتاری امت به جزا میترسید

دربه در، در پی ارشاد بشر میگردید

مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید

در دلم شور عجیبی ست نمیدانم چیست در گلو بغض عجیبی ست نمیدانم چیست

دخترت زار به سر میزند ای وای دلم

در دلم غصه شرر میزند ای وای دلم

پدرم حرف سپر میزند ای وای دلم

حرف از داغ پسر میزند ای وای دلم

یک نفر آمده در میزند ای وای دلم

دل بریدن ز تو بابا بخدا آسان نیست بعد تو واسطه ی وحی خدا با ما کیست؟

این جوان کیست که از دیدن رویش در دل

غصه داخل شده و خنده ز لب شد زائل

آه یارب شده انگار صبوری مشکل

گفت با لحن غریبانه ولی چون سائل :

با اجازه بگذارید بیایم داخل

با ادب آمد و در پیش پدر زانو زد پرده از صورت پوشیده ی خود یک سو زد

مژده ای رحمت رحمان که سحر نزدیک است

ای رسول مدنی وقت سفر نزدیک است

شب بیچارگی نسل بشر نزدیک است

به علی هم برسان روز خطر نزدیک است

وقت آتش زدن یاس و تبر نزدیک است

پدر آماده رفتن به سماوات ولی نگران است برای غم فردای علی

تکیه بر دست علی زد گل باغ ایجاد

نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد

آه از سینه افلاک برآمد هیهات

به علی فاطمه را باز امانت میداد

داشت اما خبر از غصه زهرا ای داد

این همه بی کسی ای وای سرم درد گرفت دل سرشار غم شعله ورم درد گرفت

او ز فردای حسین و حسنش داشت خبر

از خزان گشتن باغ و چمنش داشت خبر

از به آتش زدن یاسمنش داشت خبر

از غم حیدر خیبر شکنش داشت خبر

از حسین و بدن بی کفنش داشت خبر

اشک از دیده فرو ریخت و روحش پر زد پر زد و دختر مظلومه ی او بر سر زد

 

مجمع ادبی-مذهبی یاس کبود


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/17 ] [ 14:31 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


خواجگی هر دو عالم تا ابد

 کرده وقف احمد مرسل احد

 

یا رسول الله بس درمانده ام 

باد در کف، خاک بر سر مانده ام

 

بی کسان را کس تویی در هر نفس

من ندارم در دو عالم جز تو کس

 

یک نظر سوی من غمخواره کن

چاره ی کار من بیچاره کن

 

گرچه ضایع کرده‌ام عمر از گناه

 توبه کردم عذر من از حق بخواه

 

روز و شب بنشسته در صد ماتمم

تا شفاعت خواه باشی یک دمم

 

از درت گر یک شفاعت در رسد

معصیت را مهر طاعت در رسد

 

ای شفاعت خواه مشتی تیره روز

لطف کن شمع شفاعت بر فروز

 

دیده ی جان را بقای تو بس است

هر دو عالم را رضای تو بس است

 

داروی درد دل من مهر توست

نور جانم آفتاب چهر توست

 

هر گهر کان از زبان افشانده ام

 در رهت از قعر جان افشانده ام

 

زان شدم از بحر جان گوهر فشان

کز تو بحر جان من دارد نشان

 

حاجتم آن است ای عالی گهر 

کز سرفضلی کنی در من نظر

 

"عطار نیشابوری- منطق الطیر"


دسته: اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/3 ] [ 19:34 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]




تمامی حقوق مطالب، برای وبلاگ سفير رحمت محفوظ است.

X