امروز:
دعای فرج:
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ (که بدون شک از اولاد اسماعیل ذبیح، رسول خدا فرزند ابراهیم خلیل[1]، رسول خدا است) روایت شده است که فرمود: «إذا بَلَغَ نَسَبی إلی عَدْنانَ فَاَمْسِکُوا[2] و نیز فرمود: «کَذَبَ النّسّایونَ قال الله تعالی: وَقروناً بَیْنَ ذلِکَ کَثیراً»[3].
بدین جهت تاریخ اسلام را که معمولاً با ذکر مقدماتی راجع به عربستان و عرب و در این کتاب با شرح حال اجداد پیامبر اسلام آغاز می شود از جد بیستم رسول اکرم یعنی «عَدْنان» شروع می کنیم:
جد بیستم: عَدْنان[4] پدر عرب عَدْنانی است که در تِهامه، نَجد و حجاز تا شارف الشّام و عراق مسکن داشته اند و آنان را عرب مَعَدَی، عرب نِزاری. عرب مُضَری. عرب اسماعیل، اسماعیلیان، عرب شمالی، عرب متعرّبه، عرب مستعربه، بنی اسماعیل بنی مشرق، بنی قَیْدار و قَیْدار نیز می گویند و نسبشان به اسماعیل بن ابراهیم ـ علیهما السلام ـ می رسد[5].
و مادر فرزندان اسماعیل «رَعْله» دختر یکی از جُرْهُمیان به نام مُضاض بن عَمْرو جُرْهمی بود. قبیله «جُرْهُم» که از اعقاب «جُرْهُم بن قحْطان» بوده و از جنوب به شمال عربستان آمده بودند. از «عرب قحطانی» اند که آنان را «عرب عاریه» و «عرب جنوبی» نیز می گویند. و نسبشان به «یعرب بن قَحْطان» می رسد.
قَحْطان بن عابر بن شالخ بن أَرْفَخْشَد بن سام بن نوح[6] در موقع پراکنده شدن فرزندان نوح از بابل به یمن آمد و پادشاه شد. و فرزندان وی یَعْرَب، عمان و حضرموت حکومت آن نواحی را به دست گرفتند و سپس «یَشْجُب بن یَعْرَُب» و آنگاه «سَبَأ بن یَشْجُب» به سلطنت رسیدند. «حِِمْیَر» و «کَهْلان» پسران «سَبَأ» بودند و اسامی 23 نفر از پادشاهان سَبَأ آمده است. پیش از عرب «قَحْطانی»، «عرب بائده» در عربستان سکونت داشته اند و قوم جنوبی عاد، قوم شمالی ثمود و اقوام طَسْم


دسته: زندگی نامه پیامبر اعظم

تاریخ : [ 1395/11/30 ] [ 10:57 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب

این قبیله از با نفوذترین قبایل در میان عرب بوده و بعد از اسلام نیز تا قرن‌ها بر جهان اسلام حکومت کرده است. خلفا تا پیش از عثمانیان، همیشه قریشی بوده و حتی در ابتداء‌، بیشتر حکام نیز قریشی بوده‌اند. تأثیر آن‌ها در تاریخ دوره‌ی ‌جاهلی و اسلامی، از یک طرف و شناخت وضعیت داخلی این قبیله به عنوان قبیله‌ی نمونه،‌ می‌تواند در راستای بحث ما در زمینه اوضاع سیاسی و اجتماعی جزیره العرب مفید افتد. این قبیله که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نیز از میان آنان برخاست؛ به عنوان یکی از مشهورترین و با شرافت‌ترین قبایل میان عرب شناخته می‌شد. قریش از بنی کنانه، و بنی کنانه از مُضَر، و مضر از عدنان و در نهایت به اسماعیل ـ علیه السلام ـ خاتمه می‌یافت. نسب شناسان، کسانی را که فرزند نضر بن کنانه، باشند قریشی می‌گویند.[1]
قصی بن کلاب که از فرزندان قریش بود و در روزگار جوانی او، قریش در اطراف حرم پراکنده بودند، توانست با زیرکی خاص خود، کلید داری کعبه را از دست خزاعه خارج کند. بر اساس آنچه برخی اظهار کرده‌اند، این امر با استعانت قیصر روم بوده است![2] و البته این گفته بعید می‌نماید. وی قبیله خود را از اطراف مکه جمع آوری کرده و بر پایه شرافت هر یک، آنان را در جاهای دور و نزدیک حرم جای داد،[3] از این رو او را مجمَع نامیدند.[4] از جمله کارهای مهم او تشکیل «دار الندوه» محلی برای مشورت رؤسای قریش در امور مهم بوده است،[5] اقدامی که در نوع خود یک ابتکار سیاسی به حساب می‌آمده است. او به علاوه، کار رسیدگی به حجاج را نیز بر عهده داشته و از مردم می‌خواسته تا به آن‌ها کمک کنند.[6]
آن دسته از قریش که در وادی مکه ساکن بودند «قریش البطایح»،‌ و آن‌ها که در اطراف مکه ساکن بوده‌اند «قریش الظواهر» خوانده می‌شدند، گو این که تا قبل از اقدام قصی،‌همه آن‌ها اهل ظواهر مکه بوده‌اند. بعدها نیز که قریش در مکه استقرار یافتند، نظم بدوی خود را همچنان حفظ کردند.[7] بعد از قصی کارهای کعبه و امور قریش به دو فرزندش عبدالدار و عبد مناف افتاد. بعضی نیز گفته‌اند که او همه مقامات را به عبدالدار تفویض کرد[8] پس از آن‌ها هاشم و عبد شمس دو فرزند عبد مناف مقامات را تقسیم کرده و امور کعبه به هاشم و ریاست به عبد شمس رسید. در واقع کار مکه یکسره به دست فرزندان عبد مناف افتاد.[9]


دسته: زندگی نامه پیامبر اعظم

تاریخ : [ 1395/11/29 ] [ 10:55 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب

جایگاه علم، برتری عالم بر غیر عالم را باز گو می کند، چنان که در قرآن کریم می خوانیم:
یَرْفَعِ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ. (مجادله: 11)
خداوند، آنهایی را که ایمان آوردند و همچنین صاحبان علم را (بر دیگران) برتری داده است.
از دیدگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله، شخص عالم برتر از غیر عالمی است که شب و روز به عبادت خدا می پردازد. در میان سخنان پیامبر در این باره، چنین آمده است:
فَضْلُ الْعالِمِ عَلَی الْعابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلی سائِرِ النُّجُومِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ.1
برتری عالم بر عابد، مانند برتری ماه شب چهارده بر دیگر ستارگان است.
رَکْعَتانِ یُصَلّیهِمَا الْعالِمُ اَفْضَلُ مِنْ اَلْفِ رَکْعَةٍ یُصَلّیِهَا الْعابِدُ.2
دو رکعت نمازی که عالم می گزارد، برتر از هزار رکعت نمازی است که عابد می خواند.
عالِمٌ اَفْضَلُ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ وَ اَلْفٍ زاهِد.3
یک عالم، برتر از هزار عابد و هزار زاهد است.
فَضْلُ الْعالِمِ عَلَی الْعابِدِ کَفَضْلی عَلی اُمَّتِی.4
برتری عالم بر عابد، همانند برتری من بر امت من است.
همچنین رمز برتری عالم بر عابد، افزون بر بهره مندی عالم از چراغ علم، آن است که عابد، سر در سودای خویش دارد و عالم، دل در هوای دیگران. عابد، بر آن اندیشه است که تنها، گلیم خویش را از موج به در برد، ولی عالم می کوشد دست غریق را بگیرد و نجاتش دهد.
رسول خاتم صلی الله علیه و آله، این نکته را به زیبایی، بدین گونه بیان می کند:
وَالَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَعالِمٌ واحِدٌ اَشَدُّ عَلی اِبْلِیسَ مِنْ اَلْفِ عابِدٍ لاَِنَّ الْعابِدَ لِنَفْسِهِ وَ الْعالِمَ لِغَیْرِهِ.5
سوگند به آن که جان محمد در دست اوست، هر آینه وجود یک عالم برای ابلیس، سخت تر از هزار عابد است؛ زیرا عابد در فکر خود است و عالم در اندیشه دیگران.
سعدی شیرازی در این باره می گوید:
صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عابد و عالم چه فرق بود
تا اختیار نمودی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در می برد ز موج
وین سعی می کند که بگیرد غریق را6
آن حضرت در حدیثی دیگر چنین می فرماید:
وَ ذلِکَ اَنَّ الشَّیْطانَ یَضَعُ الْبِدْعَةَ لِلنّاسِ فَیُبْصِرُهَا الْعالِمُ فَیَنْهی عَنْها وَ الْعابِدُ مُقْبِلٌ عَلی عِبادَتِهِ لا یَتَوَجَّهُ لَها وَ لا یَعْرِفُها.7
و علت این امر (برتری عالم بر عابد)، آن است که شیطان، در میان مردم بدعتی می گذارد و دانشمند به آن پی می برد و مردم را از آن نهی می کند، ولی عابد سرگرم عبادت خود است و نه به بدعت توجهی دارد و نه آن را می شناسد.
دیگر اینکه دانشمند با اندیشیدن در احوال مردم و کوشش برای سعادت آنها، در روز قیامت، توفیق شفاعت از دیگران را نصیب خود می کند. از رسول اکرم صلی الله علیه و آله در این باره نقل است:
اِذَا اجْتَمَعَ الْعالِمُ وَ الْعابِدُ فَقِیلَ لِلْعابِدِ اُدْخُلِ الْجَنَّةَ وَ تَنَعَّمْ بِعِبادَتِکَ وَ قِیلَ لِلْعالِمِ قِفْ هُنا فَاشْفَعْ مَنْ اَحْبَبْتَ فَاِنَّکَ لاتَشْفَعُ اَحَداً اِلاّ شَفَعْتُ (اَیْ قَبِلْتُ) فَقامَ مَقامَ الاَْنْبِیاءِ.8
آن گاه که عالم و عابد در روز رستاخیز محشور می شوند، به عابد گفته می شود: به بهشت درآی و به برکت عبادت خود، از نعمت های بهشت بهره مند شو، ولی به عالم می گویند: اینجا بایست و هر که را می خواهی، شفاعت کن و هیچ کس را شفاعت نخواهی کرد، مگر آنکه شفاعت تو پذیرفته می شود و بدین ترتیب، عالم در جایگاه پیامبران می ایستد.



دسته:

تاریخ : [ 1395/11/28 ] [ 4:39 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]




تمامی حقوق مطالب، برای وبلاگ سفير رحمت محفوظ است.

X