امروز:
دعای فرج:
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

در روایت احمد بن حنبل چنین آمده است: سعید پسر زید بن عمرو بن نفیل نقل می کند: روزی در مکه، پدرم از کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله و زید بن حارثه می گذشت. آن دو بر سر سفره غذا بودند. زید را نیز به خوردن غذا دعوت کردند. زید گفت: ای پسر برادرم! من از آنچه برای بت ها ذبح می شود، نمی خورم.1 در کتاب های شیعی، این افسانه بررسی شده و بطلان آن به اثبات رسیده است. علامه عسکری، به مجعول بودن خبر و ناسازگاری آن با جایگاه پیامبر اشاره کرده است: تحقق ملاقات زید بن عمرو بن نفیل با پیامبر غیرممکن است؛ زیرا زید پسر عموی خلیفه دوم قبل از بعثت درگذشت. تاریخ نگاران نیز نوشته اند: زید پس از سفر شام برای جست وجوی دین صحیح، موفق نشد به دیار خود بازگردد و همان جا یا بین راه کشته یا مسموم شد.2 حضرت علی علیه السلام درباره پیامبر چنین می فرماید: وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ کانَ فَطِیما أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلائِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکارِمِ وَ مَحاسِنَ أَخْلاقِ الْعالَمِ لَیْلَهُ وَ نَهارَهُ.3 خداوند از هنگام کودکی (بعد از شیرخوارگی) بزرگ ترین فرشته اش را به همراهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مأمور کرد تا او را در تمام شب و روزش به راه های مکارم و بهترین آداب اخلاقی جهان رهنمون سازد. با بررسی روایت های معتبر درمی یابیم که نیاکان آن حضرت نیز خداپرست بودند و از پرستش بت و خوردن گوشت قربانی بت ها پرهیز می کردند. پیامبر گرامی اسلام در وصیت خویش به حضرت علی علیه السلام می فرماید: یا عَلِیُّ إِنَّ عَبْدَالْمُطَلِّبِ کانَ لایَسْتَقْسِمُ بِالْأَزْلامِ وَ لایَعْبُدُ الْأَصْنامَ وَ لایَأکُلُ ما ذُبِحَ عَلَی النُّصُبِ وَ یَقُولُ: أَنَا عَلی دِینِ أَبِی إِبْراهِیمَ.4 یا علی! عبدالمطلب با تیرهای موسوم به ازلام که از آنِ بت ها بودند، هیچ وقت کسب تکلیف یا قمار نمی کرد. در برابر بت ها به عبادت نمی پرداخت و از گوشت حیواناتی که برای بت ها کشته می شدند، نمی خورد و می گفت من بر آیین پدرم ابراهیم هستم.



دسته:

تاریخ : [ 1395/4/6 ] [ 16:39 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


در صحیح مسلم از قول انس بن مالک چنین روایت شده است:
محمد با هم سالان خود مشغول بازی بود. جبرئیل نزد او آمد و او را بر زمین خوابانید و سینه اش را شکافت. قلب او را بیرون آورد و از درون آن لخته ای خون جدا کرد و گفت: این لخته خون بهره شیطان در تو بود. سپس قلب را در ظرف طلا با آب زمزم شست وشو داد و در جای خود نهاد. بچه ها به طرف دایه آمدند و گفتند: محمد کشته شد. آنان به سوی او آمدند و او را رنگ پریده یافتند. (انس می گوید:) من همیشه اثر آن التیام را در سینه پیامبر می دیدم.1
ابن هشام همین حادثه را عامل بازگشت آن حضرت نزد مادرش آمنه می داند و از قول دایه می گوید:
پس از این جریان، شوهرم به من گفت: می ترسم به این کودک آسیبی برسد. تا پیشامد ناگواری رخ نداده است، او را نزد کسانش بازگردان.2
تاریخ نگار معاصر، جعفر مرتضی، این افسانه را در راستای تأیید باورهای خرافی جاهلیت دانسته است و می نویسد:


دسته:

تاریخ : [ 1395/4/5 ] [ 16:38 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


اسلام، باور واهی برتری قومی و قبیله ای را باطل دانسته و اندیشه برابری انسان ها را مطرح کرده است و تنها معیار برتری را پرهیزکاری می داند: یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ. (حجرات: 13) ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید. در حقیقت، ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. بی تردید، خدا دانا و آگاه است. وجود استعاره های جذاب در سخنان ارزشمند رسول گرامی اسلام نشانه این است که فرهنگ اسلام، اندیشه های خرافی، برتری نژادی و قومی را مردود می شمارد و مبارزه با آنها را جزو وظایف مهم می داند. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله بارها درباره برابری و برادری انسان ها سخن گفته است که به برخی از آنها اشاره می کنیم: 1. أَلنّاسُ کُلُّهُمْ سَواءٌ کَأَسْنانِ الْمُشْطِ.1 همه مردم همانند دانه های یک شانه برابر و یکسانند. 2. مَثَلُ الْمُؤْمِنِینَ فِی تَوادِّهِم وَ تَراحُمِهِمْ کَمَثَلِ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَکی بَعْضُهُمْ تَدَاعی سائِرُهُمْ بِالسَّهْرِ وَ الْحُمی.2 مثل انسان های مؤمن خداشناس در دوستی و مهربانی، چونان اعضای یک تن است که وقتی یکی از ایشان رنجور می شود، دیگران را بیدارخوابی و تب فرا می گیرد. 3. یا أَیُّهَا النّاسُ کُلَّکُمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرابٍ... لافَضْلَ لِعَرَبِیٍّ عَلَی عَجَمِیٍّ إِلّا بِالتَّقْوی.3 ای مردم! همگی شما فرزندان آدم هستید و آدم، خود از خاک آفریده شده است... عرب بر غیرعرب جز به پرهیزکاری و فرمانبری خداوند برتری ندارد. 4. کُونُوا عِبادَ اللّهِ إِخْوانا کَما أَمَرَکُمُ اللّهُ. ای بندگان خدا! همچنان که پروردگارتان فرمان داده است، با هم برادر باشید.4



دسته:

تاریخ : [ 1395/4/4 ] [ 16:35 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


فرهنگ اسلام، دین داری بدون آگاهی و شناخت را بی ارزش می داند و باور مبتنی بر برهان های محکم و استوار را به رسمیت می شناسد. بر این اساس، قرآن کریم، انسان های نادانی را که درباره امور اعتقادی نمی اندیشند، به جانورانی کر و کور تشبیه می کند1 و در آیه های بسیاری، مردم به اندیشیدن و تعقل دعوت شده اند.2
پیامبر گرامی اسلام نیز بر اهمیت کاربرد اندیشه در زندگی آدمی تأکید کرده است و می فرماید: «لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُّرِ؛ هیچ عبادتی برتر از اندیشه کردن نیست».3 در جایی دیگر نیز می فرماید: «تَفَکُّرُ ساعَةٍ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ سِتِّینَ سَنَةً؛ یک ساعت اندیشیدن بر شصت سال عبادت برتری دارد».4 ایشان عقل را بهترین آفریده خدا می داند و می فرماید: «ما قَسَمَ اللّهُ لِلْعِبادِ شَیْئا أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ؛ خداوند چیزی را بهتر از عقل، میان بندگان خویش قسمت نکرده است».5 یا در جایی می فرماید: «اَکْثِرُوا التَّفَکُّرَ؛ زیاد بیندیشید».6 همچنین می فرماید: «لا دِینَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ؛ کسی که خردمند نیست، دین ندارد».7
این روایت ها، دلیل روشنی بر مبارزه آن حضرت با خرافات است. پیامبر از انسان ها می خواهد تا در پرتو عقل و فکر، از آسیب اوهام و خرافات در امان بمانند.


1. نک: انفال: 22.
2. نک: حدید: 17؛ بقره: 219.
3. کلمات قصار رسول خدا صلى الله علیه و آله، نهج الفصاحة، تهران، انتشارات جاویدان، 1364، صص 322 ـ 436.
4. همان.
5. کافى، ج 1، صص 17 ـ 19، کتاب العقل و الجهل.
6. نهج الفصاحه، صص 322 ـ 436.
7. بحارالانوار، ج 74، ص 160.


دسته:

تاریخ : [ 1395/4/3 ] [ 16:34 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


مبارزه آن حضرت با خرافات، به ویژه با شرک و بت پرستی، منحصر به دوره رسالتش نبود، بلکه آن حضرت در کودکی و نوجوانی اش هم با خرافه ها مبارزه می کرد. ابن عباس از حلیمه سعدیه نقل می کند که می گفت: وقتی محمد صلی الله علیه و آله به سه سالگی رسید، روزی گفت: مادر چه شده است که برادرانم(برادران رضاعی) را در روز نمی بینم؟ جواب دادم: آنها گوسفندان را به صحرا می برند. گفت: پس چرا من نتوانم همراه آنها بروم؟ گفتم: دوست داری همراه آنها بروی؟ پاسخ داد: آری. فردای آن روز روغن بر موی وی مالیدم و سرمه به چشمانش زدم و به گردنش یک مهره یمانی که در نخ کشیده بودم، آویزان کردم (که به زعم خودم، او را از شر جن نگه دارد.) محمد صلی الله علیه و آله مهره را از گردن باز کرد و گفت: مَهْلاً یا أُمّاهْ فَإِنَّ مَعِی مَنْ یَحْفَظُنِی؛ دست نگه دار مادرم! همراه من کسی است که در همه حال مرا حفظ می کند.1 پیامبر با هرگونه باور خرافی که در جاهلیت رواج داشت، مخالف بود و آن را با توحید ناسازگار می دانست. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله با خرافه ای رو به رو می شد، از کنار آن نمی گذشت، بلکه برای نابودی خرافه می کوشید. برای نمونه، زمانی که فرزندش ابراهیم از دنیا رفت، خسوف شد. مردم علت گرفتگی خورشید را مرگ ابراهیم دانستند. این تفکر ظاهرا به سود پیامبر بود و به گفته برخی اندیشمندان جا داشت پیامبر آن را تأیید و از آن بهره برداری کند،2 ولی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به رشد انسان ها می اندیشید و هدفش مطرح کردن حقایق بود. او می دانست که باور بی اساس و به دور از حقیقت، اصل دین را زیر سؤال می برد و بعدها که بشر به علت حادثه های گیتی، از جمله خسوف پی ببرد، اعتبار دین و رسالت نبوی آسیب می بیند. بر این اساس، این اندیشه را خرافی دانست و فرمود: إِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ آیَتانِ مِنْ آیاتِ اللّهِ وَ إِنَّهُما لایَنْکَسِفانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَ لا لِحَیاتِهِ، فَإِذا رَأَیْتُمْ ذلِکَ فَادْعُوا اللّهَ وَ کَبِّروُا وَ صَلُّوا حَتّی یَکْشِفَ ما بِکُمْ.3 خورشید و ماه، دو نشانه از نشانه های پروردگارند و خسوف و کسوف این دو به مرگ و حیات کسی ارتباط ندارد. هرگاه این دو حادثه رخ داد، خدا را یاد کنید. کبریایی او را بر زبان آورید و نماز گزارید تا این حادثه جوّی برطرف شود.



دسته:

تاریخ : [ 1395/4/2 ] [ 16:34 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


اگر دو نفر بر سر مالکیت مالی اختلاف پیدا می کردند و هیچ کدام نیز بیّنه ای نداشتند، پیامبر، آن مال را میان آنها به نسبت مساوی تقسیم می کرد. روزی دو نفر بر سر مالکیت اسبی اختلاف پیدا کردند و هر کدام ادعای مالکیت آن اسب را داشتند. پس نزاع خود را نزد پیامبر بردند. ایشان از آنها برای صحت ادعایشان بیّنه و مدرک خواست و چون هیچ کدام مدرکی نداشتند، پیامبر، آن دو نفر را به نسبت مساوی، در اسب شریک قرار داد.1



دسته:

تاریخ : [ 1395/4/1 ] [ 17:40 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]




تمامی حقوق مطالب، برای وبلاگ سفير رحمت محفوظ است.

X