امروز:
دعای فرج:
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

حضرت محمد

ای امت رسول، قیامت بپا کنید لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید

در ماتم پیمبر و تنهایی علی باید برای حضرت زهرا دعا کنید

داغ پیغمبر است و بلایی‌ست بس عظیم

حیدر غــریب گشتـه و زهـرا شده یتیم

ختم رسل به سوی جنان می‌کند سفر جان جهانیان ز جهان می‌کند سفر

ریزید خون ز دیده که در آخر صفر کز پیکر وجود، روان می‌کند سفر

دریای اشک، ملک خداوند سرمد است

بــاور کنیــد روز عــزای محمّد است

جان جهان ز پیکر هستی جدا شده خاموش، شمع محفل نورالهدی شده

ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب واویلتا عزای رسول خدا شده

عالم ز دود فتنه سیه ‌پوش می‌شود

حقّ علـی و آل، فـراموش می‌شود

باور کنید قامت حیدر خمیده است رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است

باور کنید بغض حسن مانده در گلو خونِ ‌دل حسین به صورت چکیده است

خورشید، رنگ باخته و روز، چون شب است

یک کربلا غـم است که در قلب زینب است

سوگ رسول یا که غم بی‌نهایت است یا نقش شکستن رکن هدایت است

تیغ سقیفه گشته حمایل به دست خصم او را هوای حمله به بیت ولایت است

امت پس از نبـی ره طغیان گرفته‌اند

با دست فتنه دامن شیطان گرفته‌اند

پیغمبری که دست دو عالم به دامنش با آن که آب غسل نخشکیده بر تنش

آزرد باغ لاله‌اش از نیش خارها دیدند حمله‌های خزان را به گلشنش

اجر رسالتش چه قَدَر ظالمانه بود

بـر دست دخترش اثر تازیانه بود

مردم درِ سرای علی را نمی‌زنند جز با لگد به بیت ولا پا نمی‌زنند

سلمان کجاست؟ بوذر و عمار کو؟ چرا اینان سری به حجره ی زهرا نمی‌زنند

دیگر مدینه داده ز کف شور و حال را

کس نشنـود صــدای اذان بــلال را

ای آسمان بگرد و دل از غصه چاک کن خود را نهان چو جسم پیمبر به خاک کن

دستی برون ز خاک کن ای ختم انبیا اشک غم حسین و حسن را تو پاک کن

بی‌تو جهـان دچـار بلایی عظیم شد

بردار سر ز خاک! که زینب یتیم شد

افتاده پشت سر همه آیات ذوالجلال قرآن چو حرمت نبوی گشته پایمال

اجر نبی به کشتن زهرا ادا شود زهرا زند به پشت درِ خانه بال‌بال

حامی دین و یار ولی کیست؟ فاطمه

اول شهیـد راه علـی کیست؟ فاطمه

یارب! به اشک چشم علی، خون فاطمه آن فاطمه که عرش خدا راست قائمه

بیش از هزارسال، شب و روز و ماه و سال دارد به این دعا همه شب شیعه زمزمه

با تیغ مهدی‌اش دل ما را صفا بده

بـر سینه ی شکستـه ی زهـرا شفا بده

اسلام، سرشکسته ی اعدا نمی‌شود مهر علی برون ز دل ما نمی‌شود

درمان زخم سینه ی مجروح اهل ‌بیت جز با ظهور مهدی زهرا نمی‌شود

«میثم» هماره باشدش این ذکر بر زبان

عجّــل علـی ظهـورک یا صاحب ‌الزمان

 

غلامرضا سازگار


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/19 ] [ 14:41 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم

وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم

صبر کن سیر ببینم رخ بابایم را

چه کنم سد نگاهم شده اشک بصرم

قسمت این بود که بالای سرش بنشینم

چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم

وقت جان دادن خود گفت مقدر این است

دو مه و نیم دگر فاطمه را هم ببرم

ای پدر مادر مظلومه من یار تو بود

من پس از رفتن تو جان علی را سپرم

با تن خسته و بازوی کبود از مسجد

قول دادم که علی را به سوی خانه برم

دست از دامن حیدر نکشم یک لحظه

گر بریزند همه اهل مدینه به سرم

قسمت این بود که بعد از تو بمانم بابا

تا که با دادن جان جان علی را بخرم

به فدای سر یک موی علی باد پدر

گر میان در و دیوار دهد جان پسرم

جگرت سوخت به هربیت که گفتی «میثم»

اجر این سوختنت با احد دادگرم

 

غلامرضا سازگار


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/19 ] [ 14:40 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

آمدی با تجلّی توحید

به زمین آوری شرافت را

ببری از میان این مردم

غفلت و کفر و جاهلیت را

**

ولی افسوس عدّه ای بودند

غرق در ظلمت و تباهی ها

در حضور زلال تو حتّی

پی مال و مقام خواهی ها

**

سال ها در کنار تو امّا

دلشان از تب تو عاری بود

چیزی از نور تو نفهمیدند

کار آن ها سیاهکاری بود

**

در دل این اهالی ظلمت

کاش یک جلوه نور ایمان بود

بین دل های سخت و سنگیِ‌شان

اثری از رسوخ قرآن بود

**

چه به روز دل تو آورده

غفلت نا تمام این مردم

در دل تو قرار ماندن نیست

خسته ای از مرام این مردم

**

آخرین روزها خودت دیدی

فتنه ای سهمگین رقم می خورد

و شکوه سپاه پر شورت

باز با خدعه ها به هم می خورد

**

پیش چشمان گریه پوشت باز

بیرق ظلم را علم کردند

ساحتت را به تهمت هذیان

چه وقیحانه متهم کردند

**

لحظه های وداع تو افسوس

دل نداده کسی به زمزمه ات

یک جهان راز و یک جهان غم داشت

خنده ی گریه پوش فاطمه ات

**

بعد تو در میان اصحابت

چه می آید به روز سیره ی تو

می روی و غریب تر از پیش

بین نامردمان عشیره ی تو

**

خوش به حال ستارگانی که

با طلوع تو رو سپید شدند

از تب فتنه در امان ماندند

در رکاب شما شهید شدند

**

می روی و در این غریبستان

بی تو دق می کنند سلمان ها

دست های علی و زخم طناب

وای از این ظاهراً مسلمان ها

**

راه توحیدی ولایت را

همگی سد شدند بعد از تو

جز علی و فدائیان علی

همه مرتد شدند بعد از تو

**

حیف خورشید من به این زودی

حرف هایت ز یاد می رفت و ...

در کنار سقیفه ی ظلمت

هستی تو به باد می رفت و ...

**

شاهدی این همه مصیبت را

این غم و درد بی نهایت را

آه اما کسی نمی شنود

غربت سرخ ناله هایت را:

**

چه شده از بهشت روشن من

این چنین بوی دود می آید

از افق های چشم مهتابم

ناله هایی کبود می آید

**

این همان کوثر است ای مردم

پس چه شد حرمت ذوی القربی

آه آیا درست می بینم

آتش و بال چادر زهرا

**

آه تنها سه روز بعد از من

اجر من را چه خوب ادا کردید

بر سر یاس دامن یاسین

بین دیوار و در چه آوردید

**

غربت تو هنوز هم جاری‌ست

قصّه ی تلخ خواب این مردم

منتظر در غروب بی یاری ‌ست

سال ها آفتاب این مردم

 

یوسف رحیمی


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/18 ] [ 14:36 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم

لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم

یا ایّها الرّسول بدون دعای تو

از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم

یا اینکه گوشه چشم اباالفضل تو نبود

ما از تبار حضرت سلمان نمی شدیم

بی حب خاندان تو در خانه ی کرم

جایی نداشتیم و مهمان نمی شدیم

ما امت توأیم و علی هم کنار توست

آیینه ات نبود نمایان نمی شدیم

ما پای غربت نوه هایت نشسته ایم

ور نه شبیه نم نم باران نمی شدیم

هم ناله های امشب مولای امتیم

ما سوگوار رحلت بابای امتیم

در جان مسلمین چو آذر گذاشتند

بر جان شیعیان دو برابر گذاشتند

آه از نهاد اهل ولایت بلند شد

بر سینه تا که داغ پیمبر گذاشتند

آقای من بزرگ قبیله ز داغ تو

بر روی خاک عرصه ی محشر گذاشتند

هستی گریست تا نوه هایت رسیده و

با گریه روی سینه ی تو سر گذاشتند

تو باغبان امتی و جای اجر تو

یک شاخه یاس را وسط در گذاشتند

با رفتنت مصیبت زهرا شروع شد

داغ پسر به سینه ی مادر گذاشتند

در کوچه ها غرور علی را کسی شکست

در کوچه بود فاطمه روی زمین نشست

 

مسعود اصلانی


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/18 ] [ 14:35 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

از سوزِ تب توانی به پیکر نداشتی

فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی

یادِ خدیجه می کنی و آه می کشی

یعنی که تاب دوریِ همسر نداشتی

بعد از غدیر و توطئه هایِ منافقین

دلشوره جز غریبی حیدر نداشتی

میخواستی سفارش حقِ علی کنی

امّا چه فایده که تو یاور نداشتی

عمری برای اینکه هدایت شوند خلق

در سینه غیر یک دلِ مضطر نداشتی

وقتی صدایِ فاطمه آمد که سوختم

در عرش میشنیدی و باور نداشتی

رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفس

تابِ صدایِ ناله دختر نداشتی

مسمار داغ بود و لب از سینه برنداشت

آنجا مگر بهشت مُعطّر نداشتی

پنجاه سالِ بعد مشخص شود چرا

از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی

وقتی عدو محاسن او را گرفته بود

از ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی

زینب نیابتاً ز تو بوسید آن گلو

زیرا که تابِ بوسه حنجر نداشتی

 

قاسم نعمتی


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/18 ] [ 14:31 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


حضرت محمد

از سراپای مدینه گِل غم میریزد

اشک از دیده ی غم بار حرم میریزد

از نگاه نگران، برق الم میریزد

خوب پیداست که باران ستم میریزد

آه آرامش زهراست به هم میریزد

سایه ی خنده از این گلکده کم کم برود یا قرار است که پیغمبر اکرم برود ؟

نور از خنده لب های ترش می بارید

از گرفتاری امت به جزا میترسید

دربه در، در پی ارشاد بشر میگردید

مثل او هیچ رسولی غم و اندوه ندید

در دلم شور عجیبی ست نمیدانم چیست در گلو بغض عجیبی ست نمیدانم چیست

دخترت زار به سر میزند ای وای دلم

در دلم غصه شرر میزند ای وای دلم

پدرم حرف سپر میزند ای وای دلم

حرف از داغ پسر میزند ای وای دلم

یک نفر آمده در میزند ای وای دلم

دل بریدن ز تو بابا بخدا آسان نیست بعد تو واسطه ی وحی خدا با ما کیست؟

این جوان کیست که از دیدن رویش در دل

غصه داخل شده و خنده ز لب شد زائل

آه یارب شده انگار صبوری مشکل

گفت با لحن غریبانه ولی چون سائل :

با اجازه بگذارید بیایم داخل

با ادب آمد و در پیش پدر زانو زد پرده از صورت پوشیده ی خود یک سو زد

مژده ای رحمت رحمان که سحر نزدیک است

ای رسول مدنی وقت سفر نزدیک است

شب بیچارگی نسل بشر نزدیک است

به علی هم برسان روز خطر نزدیک است

وقت آتش زدن یاس و تبر نزدیک است

پدر آماده رفتن به سماوات ولی نگران است برای غم فردای علی

تکیه بر دست علی زد گل باغ ایجاد

نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد

آه از سینه افلاک برآمد هیهات

به علی فاطمه را باز امانت میداد

داشت اما خبر از غصه زهرا ای داد

این همه بی کسی ای وای سرم درد گرفت دل سرشار غم شعله ورم درد گرفت

او ز فردای حسین و حسنش داشت خبر

از خزان گشتن باغ و چمنش داشت خبر

از به آتش زدن یاسمنش داشت خبر

از غم حیدر خیبر شکنش داشت خبر

از حسین و بدن بی کفنش داشت خبر

اشک از دیده فرو ریخت و روحش پر زد پر زد و دختر مظلومه ی او بر سر زد

 

مجمع ادبی-مذهبی یاس کبود


دسته: ویژه رحلت پیامبر - اشعار نبوی

تاریخ : [ 1395/1/17 ] [ 14:31 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


داغی اگر نبود که گریان نمی‌شدیم             لطفی اگر نبود مسلمان نمی‌شدیم

یا ایها الرســــول بدون دعـــای تـــو از        پیروان عتــــرت و قرآن نمی‌شدیم

حضرت محمد مصطفی (ص) می‌فرمایند:

من [از میان شما می‌روم و] دو چیز گران‌بها را در میان شما می‌گذارم، اگر بعد از من به آن دو تمسک نمودید، گمراه نمی‌شوید. یکی از آن دو از دیگری بزرگ‌تر است و آن کتاب خدا، [قرآن کریم است که چون] ریسمانی از آسمان به زمین کشیده شده [یک سر آن به دست خدا و سر دیگر آن به دست مردم است] و [دیگری،] عترت و اهل بیت من هستند؛ و این دو هرگز از هم جدا نمی‌شوند، تا سر حوض کوثر بر من وارد شوند. پس دقّت کنید، با عترت من چگونه رفتار خواهید کرد.‌ (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 23، ص 108؛ خلاصه عبقات الانوار، علی الحسینی المیلانی، ج 1، صص 18 - 28)


دسته: ویژه رحلت پیامبر

تاریخ : [ 1395/1/15 ] [ 18:20 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب
رحلت پیامبر

آشنایان به تاریخ اسلام مى‏دانند رسول خدا دو ماه پس از بازگشت از سفر حج‏به جوار خدا رفت. مى‏توان گفت غم‏انگیزترین روزهاى زندگانى على(ع)دو روز بوده است. روزى که رسول الله رحلت کرد و روزى که زهرا(ع)را به خاک سپرد.

رسول خدا در بستر بیمارى افتاد و جان به جان آفرین سپرد.در این هنگام على(ع)در کنار بستر او بود.او در این باره چنین مى‏گوید:

«رسول خدا جان سپرد در حالى که سر او بر سینه من بود و شستن او را عهده‏دار گردیدم،و فرشتگان یاور من بودند و از خانه و پیرامون آن فریاد مى‏نمودند.پس چه کسى سزاوارتر است‏بدو از من چه در زندگى و چه پس از مردن.» (1)

درباره آن روز هر گروه هر چه خواسته‏اند ساخته‏اند و به دهان مردم افکنده‏اند و سپس از سینه‏ها و دهانها به تاریخ‏ها راه یافته است.از گفته عایشه آورده‏اند پیغمبر بر سینه من جان داد. طبرى هم روایتى از ابن عباس آورده است:

«در آن روز که پیغمبر بیمار بود على از نزد او بیرون آمد.مردم از او پرسیدند:

«رسول خدا چگونه است؟»گفت:

«سپاس خدا را که نیکو حال است.»

عباس دست او را گرفت و گفت من با چهره‏فرزندان عبد المطلب به هنگام مرگ آشنایم،او در این بیمارى خواهد مرد.نزد رسول خدا برو و از او بپرس این کار(خلافت)با چه کسى خواهد بود اگر از آن ماست‏بدانیم و اگر از آن دیگران است نیز.على گفت: «اگر پرسیدیم و ما را از آن باز داشت مردم آن را به ما نخواهند داد به خدا هرگز از او نمى‏پرسم.» (2) باید پرسید آیا عباس پزشکى مى‏دانست؟چهره فرزندان عبد المطلب به هنگام مرگ با دیگر چهره‏ها چه تفاوتى داشته است؟به احتمال قوى این روایت و مانند آن را سالها بعد بنى عباس از زبان جد خود ساخته‏اند تا زمینه حکومت‏خویش را آماده سازند،و به مردم وانمایند که پیغمبر جانشینى معین نکرده بود و عموى وى خود را براى تصدى این کار سزاوار مى‏دید.نهایت آنکه على را هم از نظر دور نمى‏داشت.

این که نوشته‏اند پیغمبر بر روى سینه عایشه جان سپرد،داستانى است که با دو تعبیر از عروه پسر زبیر از عایشه و از عباد پسر عبد الله زبیر روایت‏شده است. (3)

آیا آنچه گفته‏اند بر ساخته آن دو تن است؟یا عایشه خواسته است‏با این گفته شان خود را بالا ببرد؟ خدا مى‏داند.

پى‏نوشتها:

1.خطبه 197.

2.سیره ابن هشام،ج 4،ص 334.

3.همان.

على از زبان على یا زندگانى امیرالمومنین(ع) صفحه 31

دکتر سید جعفر شهیدى


دسته: ویژه رحلت پیامبر

تاریخ : [ 1394/11/29 ] [ 16:39 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


مدینه

" پس به پیامبر پاکیزه و پاک خود اقتدا کن ، زیرا آن حضرت سزاوار پیروی کردن است برای کسی که پیروی کند و صبر و شکیبائی او برای کسی که شکیبا باشد ، سرمشق است . و محبوب ترین بندگان نزد خدا کسی است که پیرو پیغمبر خود بوده و بدنبال نشانه او برود.

 لقمه دنیا را به اطراف دندان می خورد . ( بدین معنا که در دنیا زیادتر از آنچه را که ناچار به استفاده از آن بود فرا نمی گرفت. ) و به دنیا به گوشه چشم نمی نگریست . ( هیچ گونه به دنیا دل نمی بست ) . . .

دنیا به او پیشنهاد شد ، از قبول آن امتناع نمود . و ـ چون ـ دانست  خدا چیزی را دشمن می دارد ، آنرا دشمن داشت و چیزی را که خوار شمرده، آنرا خوار انگاشت و چیزی را که کوچک شمرده ، آنرا کوچک داشت ...

پیغمبر صلی الله علیه و آله ، بر روی زمین طعام می خورد و می نشست مانند نشستن بنده  ( عبد ) و بدست خود پای افزار خود را پینه می بست و جامه خود را خود وصله می نمود . ..

پس به دل خود از دنیا روی گرداند ، و یاد آنرا در خاطر خود می راند و دوست داشت که زینت دنیا از او نهان ماند تا از آن جامه زیبا فرا نگیرد ،  دنیا را پایدار نمی دانست و امیدواری درنگ کردن در آنجا را نداشته باشد  . پس ـ علاقه ـ انرا از خود برون کرده ، و دل از ان برداشت و دیده از آن برگردانید . . .

همانا خدا ، محمد صلی الله علیه و آله را نشانه ای ساخت برای قیامت ( چون پس از او پیامبری مبعوث نخواهد شد . ) و مژده دهنده به بهشت و ترساننده از عقوبت . از دنیا برون رفت و از نعمت آن سیر نخورد ( از لذات و خوشیهای دنیوی بهره مند نگردید )  و به آخرت وارد شد و گناهی با خود نبرد . . .

پس چه بزرگ است منتی که خدا بر ما نهاده  و چنین نعمتی به ما داده است : پیشروی که باید او را پیروی کنیم و پیشوائی که پا بر جای پای او نهیم . .  .( 1 )

خدا می داند این غم جانکاه چقدر  بر سینه امیر المونین علیه السلام تنگی می کند که حضرتش به هنگام  تطهیر و غسل بدن پاکیزه پیامبر (ص) اینگونه  دردمندانه ناله سر می دهد که: 

" پدر و مادرم بفدای تو باد ای رسول خدا همانا با مرگ تو - رشته ای – از نبوت و احکام الهی و اخبار آسمانی بریده شد که با مرگ دیگران ( سایر پیامبران ) بریده نگردید . . .

اگر امر به شکیبائی و نهی از ناله و فریاد و فغان نفرموده بودی ، هر آینه ( در فراق تو ) سرچشمه های اشک چشم را ( با گریه بسیار ) خشک می کردیم ، و درد و غم پیوسته ، و حزن و اندوه همیشه باقی بود ، و خشکی اشک چشم و دائمی بودن حزن و اندوه در مصیبت تو کم است ، ولی مرگ چیزی است که بر طرف نمودن آن ممکن نبوده و دفع آن غیر مقدور است .

پدر و مادرم به فدای تو باد ، مارا نزد پروردگارت بیاد آورده و در خاطر خویش نگهدار . (2)

منبع:

1- نهج البلاغه ، خطبه 160

2- نهج البلاغه، خطبه 235

 


دسته: ویژه رحلت پیامبر

تاریخ : [ 1394/10/12 ] [ 15:38 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


زمزمه‏ های مرثیه‏گون کوچه‏های مدینه را یک به یک می‏پیماید. خویشاوندی نخل‏های مدینه با داغ، زجرآورترین تصویر است. از گلوی اندوهگین هر واژه، نیزارهای ماتم می‏چکد. مسجد از صدای روح‏نواز گل خالی است.

ضجه در محراب ریشه دوانده است. منبر، در محوطه اشک نشسته است. تمام دقایق بیست و هشتم صفر، خزان است و وجب به وجب مدینه، تبدار این سفر. سینه‏های پرغم احادیث، برای «قال النبی صلی‏الله‏علیه‏و‏آله »ها اشک حسرت می‏ریزند.

کنار مولا، چیزی جز غربت نیست. ناگهانی از بی‏رمقی رخ نموده است. پیرامون زهرا علیهاالسلام ، اندوهی وسیع پا گرفته است؛ آن‏چنان که هیچ چشمی ندیده است. اشک‏های غلطان مدینه با ناله‏های «ام ابیها»یی هم‏سو شده است.

بی‏شهد نبوت، روزگاری تلخ، ذائقه دین را پر کرده است. کینه‏ها و لقمه‏ای از خیبر، زهر در شریان دقایق ریخته است. همیشه و در هر مقطعی، همان‏گونه که پیامبری از صبح می‏گوید، عده‏ای از تبار ابوجهل‏ها هستند که با چرکینی شب، خو می‏گیرند. اما ما، بی‏نگاه رحمت‏گستر واپسین پیامبر، کدام لحظه را تاب بیاوریم؟

بی‏صدای عطوفت‏زای او، به کدام سو پناه بجوییم؟ «اللهُمَّ إنا نَشکُو اِلَیکَ فَقْدَ نَبیِّناً صلی‏الله‏علیه‏و‏آله »

بیست و هشتم صفر، یعنی ضمیمه شدن عطری بدیع به آسمان، و چه محروم است زمین که فروغ یگانه خود را از دست داده است.

بیست و هشتم صفر، روز سیاه‏پوشی قبیله‏های سادگی و فروتنی است.

چه باید کرد که همیشه پیرو هر داغ، حلیفی جز شکیبایی نیست!

منبع:

محمدکاظم بدرالدین، مجله اشارات، شماره 94

 


دسته: ویژه رحلت پیامبر

تاریخ : [ 1394/10/11 ] [ 15:36 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


مرور می‏کنی خاطرات هزار ساله نوح را، تنهایی آدم را، زخم‏های ایوب را و امتحان ابراهیم را. با آمدن آدم علیه‏السلام آمده‏ای و بعد از عیسی علیه‏السلام به پیامبری رسیده‏ای.

فرشته‏ها صدایت می‏کنند؛ اما هنوز دلتنگ و نگران امتت هستی.

هرچند اتمام حجت کرده‏ای، هرچند عادل‏ترین نگهبان را بر آنان گمارده‏ای، اما دلشوره اینکه پس از تو چه خواهد شد، رهایت نمی‏کند.

پیامبری تو...

سبکبار بال می‏زنی، تا دورتر از دست‏رس همه پرنده‏ها و فرشته‏ها. اما چه بهارها و اردیبهشت‏ها در حسرت دیدن تو از راه خواهند آمد، ای بهشتی‏ترین!

پیامبری‏ات باران مهربانی بود که تا دورترین نقطه تشنگی خاک رسید. عطر رسالتت، هوایی بود که همه خاکیان را به هوای نفس کشیدن در دامنه اسلام کشاند.

پس از تو، آوازهای ابوجهل را هیچ حنجره‏ای صیقل نداد.

به یمن پیامبری تو، زیتون‏ها و انجیرها در برابر نخل‏ها، قرآن تلاوت می‏کنند و نخل‏ها به رسالت جهانی تو سوگند می‏خورند.

همه پرنده‏های جهان، اذان می‏گویند تا کوه‏ها به امامت تو نماز کنند.

پس از تو

چه می‏توان گفت از آن همه کلمه‏ای که در صدای سکوت علی علیه‏السلام ، پس از تو خاموش ماندند؟ پس از تو، غیر از نفس‏های غمگین علی علیه‏السلام و اشک‏های ناتمام فاطمه علیهاالسلام ، هیچ نفسی به تو نرسید و هیچ اشکی از نام تو سرچشمه نگرفت.

بعد از تو، جز لبخندهای اندوهگین علی علیه‏السلام و فاطمه علیهاالسلام ، همه لبخندها به کیسه‏های زر ختم شد.

چه شب‏ها که فاطمه علیهاالسلام به یاد تو در ماه، با گریه می‏نگریست و علی علیه‏السلام ، با بغض، ستاره‏های ایوان تاریک مدینه را می‏شمرد. آه، چه فرصت‏های عزیزی که پس از تو، بین غربت برادرت علی علیه‏السلام و مسلمانان نامسلمان گم شد!

کاش سلمان‏ها و ابوذرها و... در باران تکثیر می‏شدند تا خطبه‏های علی علیه‏السلام را عملی کنند! کاش... !

کاش چیزی نپرسی!

لب به سخن گشودی و فرمودی: «نورانی‏ترین شما در روز قیامت، کسی است که آل محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را بیشتر دوست بدارد.» اما باور نمی‏کنی که امت تو چگونه به وصیت تو عمل کردند. کاش از دست‏های گرمی نپرسی که هیچ‏گاه پس از تو، دست‏های تنهای علی علیه‏السلام را در صبحگاهان غربت نفشرد و هیچ جوابی، پرنده‏های سلامش را نرسید! کاش از شانه امنی نپرسی که پس از تو هیچ شانه‏ای هق هق گریه‏های دختر دردانه‏ات را نداشت! کاش از دوست‏داشتن مپرسی که هیچ خانه‏ای همسایه دوستی مهربانانه آل تو نشد! کاش... !

منبع:

عباس محمدی،‌مجله اشارات، شماره 94


دسته: ویژه رحلت پیامبر

تاریخ : [ 1394/10/10 ] [ 15:34 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]




تمامی حقوق مطالب، برای وبلاگ سفير رحمت محفوظ است.

X