دوستی مال و مقام دنیوی، چشم دل آدمی را به روی حقایق میبندد. فرد دنیادوست، دلبستگی فراوانی به دنیا دارد و همه تلاش خود را برای کسب لذتهای دنیوی صرف میکند و در این راه، هیچ حد و مرزی را رعایت نمیکند. ازاینرو، از حسابرسی اعمال و رفتار و نیز پرداختن به امور آخرت بازمیماند. چنین فردی به جای آنکه از عمر و امکانات خود برای تحصیل کمالات و ویژگیهای پسندیده اخلاقی بهره برد، برای رسیدن به جاه و مقام و ثروت استفاده میکند. چنین فردی از زیانکاران در عالم است و اندوه و حسرت گریبانگیرش خواهد شد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در اینباره میفرماید: ما ذِئبانِ ضاریان اُرِسلا فی زریبه غَنَمٍ بِاکثَرَ فساداً فِیها مِنْ حُبِّ الْمالِ وَ الجاهِ فِی دِینِ الرَّجُل الْمُسلم.1 حمله دو گرگ درنده به یک رمه گوسفند، زیانبارتر از حب جاه و مال برای دین انسان مسلمان نیست. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله درباره اثر دنیادوستی در فراموش کردن آخرت میفرماید: از جمع کردن ثروت بپرهیزید؛ زیرا در گذشته مردی بود که مال و فرزند بسیاری داشت و مال دنیا را برای خود و خانوادهاش جمع کرد. روزی ملکالموت به چهره شخص نیازمندی به در خانه آن مرد ثروتمند آمد و در زد. دربانان در را گشودند. ملکالموت به آنان گفت: خواجه و ارباب خود را صدا بزنید تا نزد من آید! دربانان گفتند: خواجه ما برای کسی مانند تو بیرون آید؟! سپس او را راندند و از در خانه دور کردند. ملکالموت دوباره با همان چهره به سوی آنان آمد و گفت: خواجه خویش را صدا بزنید و به او بگویید من ملکالموت هستم. وقتی خواجه این سخن را شنید، از ترس نشست وبه اطرافیانش گفت: با او به نرمی صحبت کنید و به او بگویید: خدا به تو خیر دهد، شاید در پی کس دیگری غیر از خواجه ما هستی! ملکالموت به آنان گفت: خیر. سپس نزد خواجه رفت و به او گفت: برخیز و آنچه میخواهی وصیت کن؛ زیرا من پیش از رفتن از اینجا، جانت را خواهم گرفت. اهل خانه فریاد زدند و گریستند. خواجه به آنان گفت: صندوقها را باز کنید و آنچه زر و سیم در آنهاست، بیرون بریزید. سپس رو به پولها کرد و به آنها ناسزا گفت و افزود: لعن و نفرین خدا بر شما پولها! پروردگارم را از یاد من بردید و مرا از کار آخرتم غافل ساختید تا آنکه فرمان خدا اینگونه مرا غافلگیر کرد.2 همچنین درباره نقش دوستی دنیا در فراموشی آخرت امام باقر علیه السلام میفرماید: در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله ، مومنی فقیر و بسیار نیازمند از اهل صفه3 بود. او در تمام اوقات نماز، ملازم و همراه پیامبر بود و در هر نمازی حاضر بود و غیبت نداشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیاز و غربت او را میدید و دلش به حال او میسوخت و میفرمود: «ای سعد! اگر چیزی به دستم رسد، نیازت را برطرف میکنم». مدتها گذشت و به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله چیزی نرسید. اندوه حضرت برای سعد بیشتر شد. خدای متعال که میدانست رسول خدا صلی الله علیه و آله برای سعد، بسیار اندوهگین است، جبرئیل را با دو درهم فرستاد. جبرئیل به پیامبر گفت:«ای محمد! خدا از غمی که برای سعد داری، آگاه است. آیا دوست داری که او را بینیاز کنی؟» پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «آری». جبرئیل گفت: «این دو درهم را بگیر و به او بده و امر کن با آنها کاسبی کند». رسول خدا [آن دو درهم را] گرفت و سپس برای نماز ظهر، بیرون رفت. سعد کنار درِ اتاقهای پیامبر، منتظر ایشان ایستاده بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله چون او را دید، فرمود:«ای سعد! آیا به خوبی کاسبی و تجارت میکنی؟ سعد پاسخ داد: سوگند به خدا، هیچ وقت پولی نداشتهام که با آن کاسبی کنم» پیامبر آن دو درهم را به او داد و فرمود:«با اینها تجارت و کاسبی کن و برای بدست آوردن روزی خدا، تلاش کن» سعد، آن دو درهم را گرفت و همراه پیامبر رفت و نماز ظهر و عصر را با ایشان اقامه کرد. سپس پیامبر به او فرمود:«ای سعد! برخیز و در پی روزی باش، که من از حال و روز تو غمگین بودهام». از آن پس، سعد اگر چیزی را با یک درهم میخرید، به دو درهم میفروخت و اگر با دو درهم میخرید، به چهار درهم به فروش میرساند. بدین ترتیب، دنیا به سعد رو کرد و سرمایه و ثروتش فزونی گرفت و تجارتش رونق یافت. پس بر درِ مسجد، جایی گرفت و د رانجا نشست و کاسبیاش را انجام داد. هرگاه بلال بای نماز اقامه میگفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون میآمد و مشاهده میکرد که سعد همچنان سرگرم دنیاست و نه وضو گرفته و نه آماده نماز شده است ، آنگونه که پیش از پرداختن به دنیا آماده میشد. پیامبر به او میفرمود:«ای سعد! دنیا تو را از نماز باز داشته است»، و او میگفت: «چه کنم؟ آیا مالم را ضایع کنم؟ به شخصی فروختهام و میخواهم پولش را از او بگیرم و از دیگری چیزی خریدهام و میخواهم پولش را بدهم». این اوضاع سعد، رسول خدا صلی الله علیه و آله را بیشتر از زمان ناداریاش غمگین کرد. پس جبرئیل بر او فرود آمد و گفت: ای محمد! خدای متعال از این غم تو برای سعد، آگاه است. کدام یک را دوستتر داری؛ حالت نخست را، یا این حالت را؟ پیامبر به او فرمود: ای جبرئیل! حالت نخست را، دنیای او، آخرتش را از بین برده است». جبرئیل به او گفت:«محبت به دنیا و ثروت، گرفتاری است و موجب بازماندن از آخرت. به سعد بگو آن دو درهمی را که به او دادهای، به تو پس دهد. با این کار به همان حال نخست برمیگردد. پیامبر بیرون رفت و به سعد برخورد. به او فرمود:«ای سعد! آیا نمیخواهی آن دو درهمی را که به تو دادهام به من پس دهی؟» سعد گفت:«چرا؛[به جای آن،] دویست درهم میدهم». پیامبر به او فرمود «نه، ای سعد! من بیشتر از دو درهم، از تو نمیخواهم » و سعد دو درهم به آن حضرت داد. از آن پس دنیا به سعد پشت کرد تا جایی که هرچه جمع کرده بود از دست رفت و او دوباره مانند اولش شد.4