امروز:
دعای فرج:
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.

بخوان به نام رهایی! بخوان به نام بلوغ! بخوان به نام صاعقه در التهاب شب. بخوان به نام ساقه امید در پهندشت یأس! بخوان به نام خالق خورشید و عشق را به اسم اعظم معشوق، از پس یلدای بی تنفس دیجور، نور باران کن.

بخوان نبی گرامی! بخوان رسول عشق و امید! بخوان به نام نامی توحید!

تو که خواندی، هرم صدای تو که قندیل‌های سکوت را ذوب کرد، آوای مهربان تو که فضای میان زمین و آسمان را عطرآگین نمود، بوی خوش عشق که ملائک بی تاب را به طواف حرا کشانید انبیا انگشت حسرت به دندان گزیدند. ابراهیم و اسماعیل از آن که حرا بود و ما به مرمت کعبه ایستادیم و موسی از آن که به طور، چرا رفتیم و عیسی از آن که آنچه در زمین یافتنی بود، در آسمان چرا می‌جستیم و در این میانه، تنها خاطر خدا بود که راضی بود چرا که رحمت واسعه خویش را نمود عینی بخشیده بود. فرشتگان برخی به رضایت بی سابقه خدا سجده می‌بردند بعضی عرق از جبین پیامبر می‌ستردند عده‌ای گوش به لطافت این معاشقه می‌سپردند و برخی از آن که معشوق خداوند را در زمین می‌دیدند نه در میان خویش، خون دل می‌خوردند.

اگر چه پیامبران همگی مظهر رحمت خداوند بودند، اما کدام گستره ی محبتی خدا را به تمجید واداشته بود «انک لعلی خلق عظیم».

جبرئیل چه ذوق کرده بود که پیام عاشق و معشوق را بر بال امانت خویش به یکدیگر می‌رساند.

آری، تو که خواندی، آسمانیان، زمینیان اهل دل را به پایان شب سیاه بشارت دادند. عرشیان که هلهله می‌کردند، فرشیان را مژده آوردند که: «قد جائکم من الله نور». خداوند زمین را نورباران کرده است.


دسته: دل نوشته‌ها ی نبوی - ویژه بعثت پیامبر اعظم

تاریخ : [ 1394/10/26 ] [ 15:2 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب
حضرت محمد _ص_

حدود 600سال از ظهور مسیح می‌گذشت و تعالیم او آغشته به خرافه‌ها و بدعت‌ها و حق فراموشی و هوس محوری شده بود؛

- جهان در آتش جهل و زور و زر و تزویر می‌سوخت؛

- دخترکان معصوم پس از تولد به جای آغوش گرم مادران در گورهای سرد، زنده به گور می‌شدند؛

- زن چون کالایی خرید و فروش می‌شد، به غارت برده می‌شد، به ارث می‌ رسید و حق هیچگونه انتخابی نداشت؛

- قتل و غارت و شبیخون و جنگ، شغل اکثر مردم حجاز بود و کینه و نفرت، طایفه ها را در کام مرگ می‌کشید؛

- کسرایان در ایران برگردن مظلومان آن چنان فشار می‌آوردند که کمر اکثریت مردم در زیر بار ظلم شاهان خمیده بود؛

- هیچ ایرانی خارج از طبقه ی اشراف، حق تحصیل و خواندن و نوشتن نداشت؛

- شاهان خود را سایه ی خدا می‌نامیدند؛ اما بیشتر از دوزخ ابلیس، بندگان خدا را در آتش ستم خویش داغ می‌کردند؛

- کعبه مرکز توحید، تبدیل به بتخانه ای شده بود که 360 شیطان در آن ایستاده بودند و از مرکز توحید، مردم را به بت پرستی می‌خواندند؛


دسته: دل نوشته‌ها ی نبوی - ویژه بعثت پیامبر اعظم

تاریخ : [ 1394/10/20 ] [ 14:30 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب
حضرت محمد ص

موهایش که نه مجعّد بود و نه آنچنان لخت، شانه زد و عرق چین سفید راه راهش را روی سر گذاشت. پارچه عمامه اش را پنج بار دور سرش پیچاند و انتهایش را لای آخرین دور جا داد. روپوشش را که تا نصف ساق پایش می رسید به تن کرد. لباس های دیگرش بلندتر بود هر چند آنها هم فقط تا بالای قوزک پایش را می پوشاند.

کفش های سیاهش را پوشید. درب چوبی خانه اش را باز کرد و وارد کوچه شد. وقتی راه می رفت انگار زمین، سراشیبی بود؛ گام هایش را آرام و با وقار بر می داشت. کوچه خاکی خانه اش را که رد کرد ، بوی گل محمدی فاصله بین خانه تا انتهای کوچه را پر کرده بود. او مدتی بود خواب هایی می دید.

 * * * *

تقریباً یک ساعت پیاده راه رفته بود و چند کیلومتری از شهر دور شده بود. روبه رویش کوهی بود که نه گیاهی بر آن روئیده بود و نه جانوری بر آن زیسته بود. بوی گل محمدی فاصله بین شهر تا کوه را پر کرده بود. او مدتی بود خواب هایی می دید.

آفتاب چشم های درشت و سیاهش را آزار می داد و صورت سفیدش را می سوزاند. وقتی به سمت آفتاب نگاه می کرد، ابروهای پیوسته اش درهم می رفت. نازک و کمانی بود. بینی اش کشیده و باریک بود و محاسنی پرپشت و کوتاه داشت. لباس هایش سفید بود. بلند نبود و فقط تا بالای قوزک پایش را می پوشاند.


دسته: دل نوشته‌ها ی نبوی - ویژه بعثت پیامبر اعظم

تاریخ : [ 1394/10/19 ] [ 14:29 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب

هنوز پس از چهارده قرن، صدایت را می شنوم

صدای روشنت را، از پس دیوارهای قرون

صدای ضجه بت ها را، که می شکستی شان

و صدای انسانیت را، که با تو نفسی تازه یافته بود و از زیر گورهای جهالت و خروارها خاک تعصب و بی ریشگی به سمت آسمان وحی پلک می گشود و حقیقت انسان را مشاهده می نمود.

صدایت را می شنوم که بر پیکر صخره های سنگی موهوم و بت های جاهلی لرزه افکنده.

هنوز نسیم پیامت می وزد که آتش نمرودیان را خاموش ساخت و طرحی از گلستان حقیقت انداخت.

از حرا پایین بیا و «قولوا لااله الاالله تفلحوا» را دوباره فریاد کن؛

تا زمین زیر گام هایت دوباره جان بگیرد تا این بار، عصر منجمد آهن و ابررایانه و موشک، در برابر خورشید نگاه تو ذوب شود؛ تا لات و عزا‌های نوپدید، جاودانگی پیام تو را باور کنند و در خود فرو ریزند.

صدایت را هنوز می شنوم؛


دسته: دل نوشته‌ها ی نبوی - ویژه بعثت پیامبر اعظم

تاریخ : [ 1394/10/18 ] [ 14:28 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]

ادامه مطلب

خلوت غار حرا را آشوبى بر آشفته است ، نسیم آسمانى همراز روحى گشته که مانوس با آسمان است ، ستاره اى که با فروغش آتشکده ها را به دست غروب سپرد و کنگره هاى کاخ استبداد کسرى را فرو ریخت ، اینک پیام رسالت نجوا می کند. راهى از نور در امتداد آسمان تا زمین مکه و افق تا افق ، فرشتگان صف در صف از جبرئیل تا میکائیل و غار حراء در هاله اى از نور، با خورشیدى در میان ، جبرئیل ارام بر زمین گام میگذارد، زمین حریر گون میشود، نبض زمان تند میزند، شب مى گریزد، چلچراغ هستى به استقبال مى شتابد، سفیر وحى دفتر مى گشاید، امین را میخواند که : محمد بخوان ! نگار درس ناخوانده با بهت به سفیر می نگرد: چه بخوانم ؟

بخوان بنام خدایى که خلق از او پیدا شد و این خلق از او دانا شد.

بدینسان حرا با حریم رسالت ، کعبه امال عشاق میشود و اولین قطره از دریاى بزرگ وحى درون غار ریزش میکند و غار به پهناى دریا می شود.

فروغ نگاهش گرما بخش ساقه هاى شکننده و ظریفى میشود که زیر خروارها، خاک جاهلیت خرد میشدند. خنکناى گواراى کلامش ، آتش نمرودیان را به خاکستر مى نشاند.

بد بیضائى او بساط سحر و کفر و عناد درهم مى ریزد، دم مصطفائیش ، عطر خوشبوى زندگى مى پراکند، دلهاى فرو مرده در انتظار قاصد بیداریند.

ارى محمد (ص ) قاصد بیدارى دلها می شود، ارى محمد (ص ) عازم پیکار با بت ها میشود.

نور رسالت مصطفى بر بوستان على علیه السلام و فاطمه علیها السلام مى تابد و کوثر وجود فاطمه علیها السلام عطیه هاى هدایت را بر دنیاى ناقص و ابتر مردمان مى بخشاید صراط مستقیم با نور ترسیم میشود، از حسن و حسین علیه السلام تا مهدى (عج ) رایت رسالت از بعثت محمد (ص ) تا میلاد وارث بر چکاده بلند امامت به اهتزاز مى آید و میلاد قائم (عج ) بر گوش بازنشسگان از حقیقت سیلى مى نوازد.

حضور حجت ، پاى بهانه گیرى را به زنجیر میکشد، انسان براى گریز از خسران دل ! ولایت ولى عصر مى سپارد تا با استمداد از ابا صالح در زمره صالحین باشد.

صاحب از وراى زمان و اعصار و تاریخ ، جانها را تصاحب میکند.

بعثت و حضور محمد (ص )، فروغ چشمان کم سوى منتظران سوخته در هجران منتظر قائم میشود و عزیز مصر را به کنعان وجود مى خواند.

اینک همان چشمان که به التماس نجات بر استان حرا مى نگریست در افق اعلى به انتظار آمدن منجى که وارث بزرگ بعثت است لحظه شمارى مى کند.

ارى مهدى خواهد آمد، منتقم خواهد آمد و به اسم رب کتاب قطور رحمت و محبت را بر تمام کائنات خواهد خواند.


برگرفته از:از عاشورا تا غدیر، محمد عسکرى


دسته: دل نوشته‌ها ی نبوی - ویژه بعثت پیامبر اعظم

تاریخ : [ 1394/10/18 ] [ 14:27 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]


میلاد حضرت رسول صلی الله علیه و آله

مژده آمدنت که در زمین پیچید، دشت‏های روشن توحید، از پروانه‏های سپید عشق، پوشیده شد و مکه را امواج نورانی حضورت در بر گرفت.

آمدی و طاق کسرای ظلم، ترک برداشت.

آمدی و آتشکده تیرگی به جوخه خاموشی سپرده شد.

فرود آمدی، در سرزمینی که کویر جهل و بی‏خبری، جوانه‏های آگاهی و عاطفه را خشکانده بود و خورشید عدالت در پشت کوه‏های نا مردمی به خون نشسته بود.

آه! ای رسول مهربانی! جهان، دلیل بودنش را در چشم‏های توحیدی تو جستجو می‏کند و بشر، از آن هنگام که صدای گام‏هایت را در کوچه‏های بلند رسالت شنید، شکوه زیستنش را تجربه کرد.

تو خاتم النبیّینی؛ آخرین پیام آور روشنی و مهر، کسی که آسمان‏ها، معجزه شق القمرش را از خاطر نخواهند برد، او که جبرئیل، در رکابش به معراج آفتاب رفت و «حرا»، زمزمه‏های شورانگیز شبانه‏اش را در اوج جهالت و بت پرستی به شهادت می‏آید.

محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏آید، تا هبل، لات و عزّی، شرافت انسان را نیالایند.

می‏آید تا دختران معصوم عرب را افکار پوچ و پوسیده پدرانشان در خاکستر ناجوانمردی مدفون نسازد.

خشمش، شمشیری ست که تنها بر پیکر ناساز ستم، فرود می‏آید.

آئینش تکاپو می‏آموزد و فصل فصل کتابش، آیینه تمام نمای رستگاری است.

محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله پا به دنیا می‏گذارد و آفرینش را در عطر پرستشی سبز، یله می‏کند. او آخرین نوید خداوند است، برای انسانی که خود را در بیراهه خود پرستی گم کرده بود.

او می‏آید؛ عرشیان، ستاره باران تولدش را به ترانه می‏ایستند و زمینیان، آخرین رسول وحی را به استقبال می‏دوند.

معصومه داوود آبادی-پایگاه حوزه


دسته: ویژه ولادت پیامبر - دل نوشته‌ها ی نبوی

تاریخ : [ 1394/9/14 ] [ 10:2 ] | نویسنده : [رسول گلی زاده ]




تمامی حقوق مطالب، برای وبلاگ سفير رحمت محفوظ است.

X