او زندگی بی آلایشی داشت و زوائد معیشت را از زندگانی خود دور نمود. امام محمد باقر علیه السلام می فرماید: فرشته ای خدمت رسول خدا آمد و گفت: ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: اگر بخواهی سرزمین مکه را برای تو از طلا پر سازم. رسول خدا سر بسوی آسمان بلند کرده عرض کرد: خدایا ! این حال برای من بهتر است که یک روز از غذا سیر شوم و سپاسگزاری تو را کنم و روز دیگر گرسنه باشم و از تو گدایی کنم.
اقتصاد از جنبه های مهم زندگی است که اگر درست مدیریت شود از بهترین یاوران انسان در کسب فضایل و رسیدن به کمال مطلوب خواهد بود و اگر به آن بی توجهی شود و یا در اثر سوء مدیریت فردی و یا دولتی، دچار ضعفهای جدی گردد به همان اندازه که آن طرف سازنده است این طرف مخرب، و سببی مهم برای دور شدن انسان از آن فضایل و کمالات خواهد بود.
دین به عنوان تنها برنامه سعادت بخش انسان در دنیا و آخرت، از این مهم، غفلت نکرده و دستوراتی سازنده و راهگشا در این باره ارائه کرده است که می توان آن را در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله به خوبی مشاهده کرد.
آن حضرت در دعایی، فقر را در ردیف کفر و عذاب قبر قرار داده و از آن به خدا پناه می برد:
اللّهُمَّ إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ الکُفرِ و َالفَقرِ و عَذابِ القَبرِ.[1]
یکی از بحثهای مهم تاریخ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مباحث مربوط به جهاد ایشان با دشمنان است که در منابع تاریخی ما تحت عنوان « مغازی » از آن بحث شده است .
در اصطلاح به هر جنگی که پیامبر صلی الله علیه وآله در آن شرکت می فرموده است «غزوه» می گویند. در برابر «سریه»، که هر جنگی است که مسلمانان به امر پیامبر صلی الله علیه وآله و بدون حضور آن حضرت انجام می دادند.(2)
باید توجه کرد که هم در تعداد غزوات و هم در تعداد سرایای آن بزرگوار اختلاف نظر وجود دارد. مثلا گروهی بازگشت رسول خدا صلی الله علیه وآله را از خیبر به وادی القری با غزوه خیبر یکی دانسته اند. اما گروه دیگر غزوه خیبر و غزوه وادی القریی را دو غزوه می دانند.
در این میان برخی هم مانند ابن اسحاق با اینکه تنها به غزوه خیبر اشاره کرده و نامی از وادی القری نمی برد ، اما با شمردن عمرة القضاء بعنوان غزوه عدد را به 27 می رساند . در هر حال تعداد غزوات حضرت در حدود 30 عزوه است .
خداوند متعال در قرآن کریم ما را مأمور به شکرگزاری نعمتهایش نموده است « واشکروا نعمة الله » (1) و برای این که ما را وادار به این کار کند به شمارش بعضی از نعمتهایش نیز پرداخته، از چشم و لب و زبان گرفته تا کوه و ابر و آسمان و زمین و غیره (2) گرچه خود فرموده است که نعمتهایش قابل شمارش و احصاء از جانب بندگان نیست (3) اما نکته قابل توجه این است که در هیچ موردی ، بیان نعمتها همراه با منت گذاری و به رخ کشیدن آن نعمت نیست و خداوند همه آنها را بی منت بر ما ارزانی داشته است ، حتی نعمت های أخروی و أجر آخرت که خداوند از آن تعبیر به أجر اکبر نموده است (4) و به هیچ وجه قابل قیاس با نعمات دنیوی و مادی نیستند، نیز همراه با منت نیستند « إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات لهم أجر غیر ممنون » (5).
اما با این همه یک نعمت در قرآن به همراه منت است و خداوند هنگام بیان آن ، آن را به گونه ای به رخ کشیده است که گویا نعمتی از آن عظیم تر نیست و سائر نعمات مادی و معنوی با همه عظمتشان در مقابل آن هیچ محسوب می شوند که شایستگی منت گذاری و به رخ کشیده شدن را ندارند !!
پشت عینک دودی مخفی کرد. از پشت عینک خودش را با جایزهی نوبل دید، خندهی شیطانی بلندی کرد و از هتل خارج شد. خیالش راحت بود که کسی او را نمیشناسد. در چند روزی که خبرنگاران خبرگزاریها دورهاش کرده بودند و با اسکورت رفت و آمد میکرد، کسی او را نمیدید. به یاد قدم زنی های سابقش در نیویورک افتاد. میخواست برای یک روز هم که شده خارج از کادر آهنی و پنجرههای دودی، هوای تازه را تجربه کند. در حین راه رفتن به یاد مصاحبهاش با روزنامهی صهیونیستی «هاآرتص» و روزنامهی آمریکایی «وال استریت ژورنال» افتاد. عکسهای پی در پی عکاسان خبری به شوقش افزوده بود.
همان طور که مرد مغرورانه و مطمئن قدم برمیداشت، چشمش به مجلهی نیویورک تایمز در دکهی روزنامهفروشی افتاد که تصویری از برجهای دوقلو را به نمایش گذاشته بود. در کنار آن، مجلهی دیگری بود که مصاحبهای با مایکل مور انجام داده بود؛ در مورد آخرین مستندش از حقیقت حادثهی 11 سپتامبر و دستهای پنهان صهیونیستها. او معتقد بود روزی این راز در سطح جهانی فاش خواهد شد.
در زمان ولادت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و اله) این ندا از آسمان شنیده شد: «جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا(اسراء/81)» (بحارالانوار، ج 15ص274)
برخی از تاریخ نویسان می گویند: هیچ یک از دایگان حاضر نشد به محمد (صلی الله علیه و اله) شیر دهد، زیرا بیشتر طالب بودند که اطفال غیر یتیم را انتخاب کنند، تا از کمکهای پدران آنها بهره مند شوند، و نوعاً از گرفتن طفل یتیم سر باز می زدند. حتی حلیمه این بار از قبول او سر باز زد ولی چون بر اثر ضعف اندام، هیچ کس طفل خود را به او نداد؛ ناچار شد که نوه ی عبدالمطلب را بپذیرد و با شوهر خود چنین گفت که: برویم همین طفل یتیم را بگیریم و با دست خالی برنگردیم، شاید لطف الهی شامل حال ما گردد. اتفاقاً حدس او صائب درآمد، از آن لحظه که آماده شد به « محمد »، آن کودک یتیم، خدمت کند؛ الطاف الهی سراسر زندگی او را فرا گرفت.
نخستین قسمت این تاریخ افسانه ای بیش نیست، زیرا عظمت خاندان بنی هاشم؛ و شخصیت مردی مانند «عبدالمطلب» که جود و احسان، نیکوکاری و دستگیری او از افتادگان، زبانزدِ خاص و عام بود، سبب می شد که نه تنها دایگان سر باز نزنند بلکه مایه ی سر و دست شکستن دایگان درباره او می گردید. از این جهت این بخش از تاریخ افسانه ای بیش نیست.